یدالله موسی پور کارمند شهردارای حاجی آباد از طریق لشکر ۴۱ ثتارالله به منطقه عملیاتی فاف اعزام شدم انجا در تاریخ ۲۸/۱/۶۷ به اثارت دشمن در امدم در تاریخ ۸/۶/۶۹ به لطف خدا ازاد شدم منطقه عملیاتی فاف در سال ۱۳۶۴ بدست ایران افتاده بود در منطقه فاف که ایران در انجا بسیار سرمایه گزاری ...

یدالله موسی پور کارمند شهردارای حاجی آباد از طریق لشکر ۴۱ ثتارالله به منطقه عملیاتی فاف اعزام شدم انجا در تاریخ ۲۸/۱/۶۷ به اثارت دشمن در امدم در تاریخ ۸/۶/۶۹ به لطف خدا ازاد شدم منطقه عملیاتی فاف در سال ۱۳۶۴ بدست ایران افتاده بود در منطقه فاف که ایران در انجا بسیار سرمایه گزاری کرده بود انجا عراق هم عملیات می کرد تا از ایران پس بگیرد چند شب به ما اماده باش دادند ولی خبری نبود تا اینکه شب اخر ساعت ۳:۳۰ شب من دیده بان بودم به همراه پسر دایم که ازاده است و بیسیم چی بود صدا زد که می خواهیم اتشی بریزم بعد ما یم ربع ساعت اتش ریختیم بر دشمن پشت سر ما رسم بود که عراق شروع می کرد عراق که شروع کرد دیگه قطع نکرد یعنی اینقدر اتش ریخت تا هفت صبح در منطقه عملیاتی فاف اینجوری که هر لشکری سه تا ۴ کیلومتر را چوشش می داد اینقدر اتش بر سر ما ریختند که تا ساعت ۷ صبح هیچ کاری نمی شد کرد و فضا غبار الود بود بچه های بسیم تماس گرفتند که اقا خط وسط را شکستند و ما داریم می ویم ما باور نداشتیم ما ماندیم تا ساعت ۱۱ :۳۰ ظهر که دیدیم بچه ها واقعا خط ها را شکستند و خاطره ای که من از ان روز دارم این است که هریک از فرماندهان عراقی یک عصا دستشان بود که سرباز ها را به زور می زند و میفرستادن این طرف خاک ریز خلاصه در ان روز نتوانستند خط ثاراااله با خط ۱۴ امام حسین را بشکنند . من دیده بان بودم . میدیدم اینها را بعد بچه هایی که رفته بودند از خطهای ۲۵ کربلا و نجف اشرف نفوذ پیدا کرده بودند امدند در خط ما و ما مجبور به عقب نشینی کردیم و کسی هم دیگر نبود و خط سه و چهار ما را هم کتامل گر فته بودند وقتی که مجبور شدیم دو تا سه کیلومتر عقب نشینی کنیم تازه دیدیم که اینجا را کاملا در محاصره عراق است و عراقی ها از خط های دیگه امده بودند پشت سر ما و خط های دیگر را گرفته بودند و ما ۴۴ نفر بودیم که انجا هم باز باهم درگیر شدیم و بچه به طرف عراقی ها نارنجک پرت می کردند و ولی انها از چهار طرف ما را محاصر کرده بودند و بچه ۲ نارنجک به سمت پرتاپ کرده بودند انها هم به سمت ما الپیچی انداختند و ۵ تا از بچه ها شهید شدند و بقیه بچه ها به سمت سنگر رفتند و به انجا پناه بردند که باز عراقی ها تیر اندازی کردند و گلوله مستقیم به سر بچه ها اثابت کرد و سه تا از بچه ها در سنگر شهید شدند و من دیدبان بودم تمام رمزهای لشکر و بیسیم دستم بود همان جا زیر خاک کردم و نسبتا تسلیم شدیم زمانی که تسلیم شدیم من یادم امد که چند تا خشاب ده تایی تیر کلاژ در جیبم است گفتم اگر اینها را بگیرند ازیتم می کنند چون از ایرانی ها هم میترسیدند که نارنجک پرت کنند زمانی که من دستم در جیبم کردم انها فکر کردند که می خواهم نارنجک به سمتشان پرتاب کنم سریع اسلحه کشیدند که من را بزنند که سریع من تیر ها را بیرون اوردم و نشانشان دادم و یک توگوشی و فحش به من داد خلاصه ما را تا ده شب نگه داشتند و راه برگشت برای ما وجود نداشت و ساعت ده شب ما را به خط عراق حرکت دادند و صبح زود رسیدم که انجا خیلی شلوغ بود و ما را به داخل یک سالن خیلی کوچک و حدود پنچ روز انجا ما را نگه داشتند که شرایط خیلی سخت بود و قصد انها گرفتن توان عملیاتی بچه ها بود و که انجا نه اب و غذا نبود و با شلاق ها بسیار سخت که بعضی بچه ها به شدت زخمی شده بودند و ما زیر پوش های عرقی را در دهان بچه می چکاندیم از شدت بی ابی البته زمانی که بچه ها از هوش می رفتند روی انها اب می ریختند که به هوش بیایند و نمی گزاشتند که بخورند و بعد از پنچ روز ما را به زندان الرشید بغداد بردند و انجا بودیم که بچه های شلمچه را اوردند به اوردو گاه ما که دیگه ما را بردند به اوردوگاهیی که در شهر

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

لینک کوتاه :http://www.piyarom.ir/?p=42608

به نکات زیر توجه کنید

  • نظرات شما پس از بررسی و تایید نمایش داده می شود.
  • لطفا نظرات خود را فقط در مورد مطلب بالا ارسال کنید.