روزنامه اصلاحطلب اعتماد در گفتوگو با دولت آبادی به تعریف و تمجید از “ساعدی”پرداخت. روزنامه اصلاحطلب اعتماد در شماره ۲۳ شهریور ماه در گفتوگویی با “محمود دولتآبادی” از اعضای کانون غیرقانونی نویسندگان به تعریف و تمجید از “غلامحسین ساعدی”، نویسنده وابسته به گروهک منافقین، پرداخته است. دولت آبادی با بیان خاطراتی از دوره ارتباط با ...
روزنامه اصلاحطلب اعتماد در گفتوگو با دولت آبادی به تعریف و تمجید از “ساعدی”پرداخت.
روزنامه اصلاحطلب اعتماد در شماره ۲۳ شهریور ماه در گفتوگویی با “محمود دولتآبادی” از اعضای کانون غیرقانونی نویسندگان به تعریف و تمجید از “غلامحسین ساعدی”، نویسنده وابسته به گروهک منافقین، پرداخته است.
دولت آبادی با بیان خاطراتی از دوره ارتباط با “غلامحسین ساعدی” ضمن تعریف و تمجید از این قلم بدست منافقین، گفته: « یکبار،بهطور مشخص دربیمارستان روزبه به دیدنش رفتم. زمانی بود که رمان” نو ولدندیل” درآمده بود و بهحدی من از آن اثر خوشم آمده بود که بلندشدم رفتم ایشان را ببینم. دربیمارستان بودم،توی دفتر و راهرو،تاغلامحسین روپوش سفیدش را درآورد و آمدیم بیرون باهمدیگر نشستیم در تاکسی و رفتیم به مطبش،سرای دلگشا و آنجا ماندم تا بعدازظهر.»
وی در ادامه برای آنکه ارادتش را به ساعدی نشان دهد، میگوید: «دورههایی بود که من از خانه بیرون نمیآمدم. ولی اغلب،اگر میآمدم بیرون،به نیت دیدن اسماعیل خویی بود یا غلامحسین ساعدی.»
جالب اینجاست که اسماعیل خویی که دولتآبادی برای دیدار وی منزلش را ترک میکرده نیز از سران گروهک منافقین در خارج کشور میباشد!
دولتآبادی که آخرین کتابش به دلیل ارائه تصویری وارونه از انقلاب اسلامی مجوز نشر نگرفته، به خصوصیات ساعدی اشاره و اظهار داشته: « ساعدی خیلی معاشرتی بود. آدمهای گوناگونی اطرافش بودند و این افراد برای من لطفی نداشتند، چون فکر میکردم من که این افراد را نمیشناسم، اما بسیار به او علاقهمند بودم و اگر چه کم، ولی هر وقت که میدیدمش خیلی صمیمانه میدیدم.»
وی بدون اشاره به فعالیتهای ساعدی علیه نظام نوپای اسلامی درباره علل ترک ایران توسط وی نیز میگوید: « اواخر دهه شصت در همین دوره بود یا بعد از آن، یک مقالهیی نوشتند در روزنامه که خیلی ضد ساعدی بود. به اسم “ویتکونکهای کافهنشین”. من خیلی ناراحت شدم… مخفی زندگی میکرد ظاهرا، بعد گذاشت رفت و در مرگ او هم خیلی من متاثر و بهشدت عصبی شده بودم، بهحدی که توی آن دفتر یادداشت مطلبی نوشتم برای اینکه، ای کاش بیشتر میتوانستی تحمل کنی یا چرا تاب نیاوردی… ساعدی بهواقع یک ذهن استثنایی بود، یک نویسنده خودبهخودی بود. هیچکس را من ندیدم مثل ساعدی بتواند از معدودی آدم در یک محیط بسته داستانهایی در بیاورد که شاهکار باشند. یک ذهن استثنایی بود و یک آدم استثنایی، که استثنایی بودن هم جنبههای منفی داشت برایش و هم مثبت. جنبههای منفی توی زندگی نوع ساعدی این بود که وقتش خیلی پرت میشد بر اثر معاشرتهای بیدر و پیکر و این مباحث پایانناپذیر روشنفکرانه. جنبه مثبتش این بود که با وجود همه آن هدر رفتن وقت و زندگیاش، در یک ساعاتی از شبانهروز میتوانست کار کند و واقعا شکار کند آن داستانها و نمایشنامهها را.» غلامحسین ساعدی، فرزند علی¬اصغر (علی بابا) درسال ۱۳۱۴ (ه.ش) در تبریز به دنیا آمد. پدرش کارمندسادهی دولت بود. دوران ابتدایی را در دبستان بدر و دوران متوسطه رادردبیرستان منصور سپری کرد و بعد به دانشکدهی پزشکی راه یافت. درسال ۱۳۴۰ پس ازدریافت دکترای پزشکی راهی تهران و به خدمت سربازی اعزام شد. درسال ۱۳۴۲ موفق به کسب تخصص در رشتهی روانپزشکی شد. ساعدی درکنار طبابت به نویسندگی روی آورد و نمایشنامهنویسی رابرگزید. اولین نمایشنامهی وی “شب نشینی باشکوه” بود. درسال ۱۳۴۰ بامرحوم “جلال آلاحمد” آشنا شد و تحت تأثیر تفکرات او قرارگرفت و به نوشتههای خود رنگ و بوی سیاسی داد.
دردورهدانشجویی جذب شعارهای مارکسیستی شد و درجریان ملی کردن صنعت نفت به عضویت حزب توده درآمده و به مطالعه متون مارکسیستی روی¬آورد. درسال ۱۳۳۳ به اتهام عضویت درحزب توده دستگیر و موردبازجویی قرارمی¬گیرد اما پس از ۳ ـ ۴ روز،آزاد میشود! ساعدی به عنوان نمایشنامهنویس شهرت فراوانی داشت و این شهرت را بیش از هرچیز مدیون حمایتهای رژیم پهلوی و همکاری با ادارهی تأتر وزارت فرهنگ بود. او از معدود نمایشنامهنویسان ایرانی بود که هرچه مینوشت وهرچه درحوزهی نمایش تولیدمیکرد،به سرعت ازسوی وزارت فرهنگ و هنر پهلوی خریداری میشد و توسط گروه¬های مختلف و فعال در ادارهی تأتر برای اجرا در صحنه،آماده میگردید. میزان حمایت رژیم پهلوی ازساعدی طوری بود که از اواسط دههی ۴۰،بیشتر سالنهای نمایش تهران در تسخیر کارهای او قرارگرفت و یا اینکه گروه¬های تأترشهرستانی ودانشجویی،هریک کار ونوشتهای از وی را در دست تمرین،داشتند.
با توجه به حساسیّت ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان،ساعدی نیز موردتوجه این سازمان قرارگرفت،چراکه وی از اعضای لاییک کانون نویسندگان ایران وپرورش¬دهندگان وساماندهندگان چهرههای چپ کمونیستی و عناصر لاقید این کانون بود. درتاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۴۹ فرم استخدام وی به عنوان مأمور مخبر در ساواک تنظیم گردید تا بهوسیله عمویش تیمسار ساعدی مدیرکل پنجم ساواک و درحضور یکی از مسؤولان ساواک به همکاری دعوت گردد.
مصاحبه ساعدی با تلویزیون ملی ایران در خرداد ۱۳۵۳ و تعریف و تمجید وی از انقلاب باصطلاح سفیدشاه وملت! وکرامات شاهنشاه آریامهر! نقطهی عطفی در زندگی اوست. مدارک بسیاری ازارتباط رسمی و مستقیم غلامحسین ساعدی با” پرویز ثابتی” (مقام امنیتی ساواک) حکایت دارد. ساعدی افزون برهمکاری با ساواک،ارتباط نزدیکی با نویسندگان کتاب در آمریکا داشت. با فعال شدن مجدد کانون نویسندگان ایران به همراه اعضای،آن درجلسات شب شعر انجمن ایران و آلمان شرکت کرد و درست در هنگامهی اوجگیری انقلاباسلامی در ایران،درتیرماه سال ۱۳۵۷ به دعوت انجمن قلم آمریکا و ناشران آمریکایی به این کشور سفرکرد. درآنجاکنفرانسهایی برای وی ترتیب داده شدتا به بررسی اوضاع سیاسی ایران بپردازد!! این نویسنده گروهک منافقین در اواخر دیماه ۱۳۵۷به ایران بازگشت و در شورای اضطراری ماههای پایانی حکومت پهلوی که باحضور شاه تشکیل میشد،شرکت کرد تا راهکارهای مهارانقلاب را به بحث وبررسی بگذارند. “سعیدپاکروان” خاطرات غلامحسین ساعدی درخصوص حضور دراین شورا را باعنوان “توقیف هویدا” تشریح کرده و از وی با عنوان مستعار “ابراهیم مرادی” نام برده است. ساعدی درسال ۱۳۵۸ به عضویت هیأت دبیران کانون نویسندگان درآمد و خود را به عنوان یک عنصر مبارز و نویسنده مخالف با رژیم پهلوی مطرح ساخت!! درعین حال تمایلات چپگرایانه داشت وسعی کرد مردم را ازهمراهی باروحانیّت¬مسلمان و مبارز بازدارد و تمام توان و انرژی خود را جهت تقویت جریانهای الحادی و تضعیف حرکت انقلابی مردم مسلمان به رهبری امام خمینی(ره) به کارگرفت. او در محافل گروههای چپگرا و یا به عبارت بهتر چپهای آمریکایی به سخنرانی میپرداخت و نهادهای مذهبی را متهم به اعمال خشونت مینمود. وی درجمع دانشجویان دانشگاه صنعتی تهران،انقلاب اسلامی را محصول وجود روحیه دیکتاتوری در تار و پود اندیشههای دینی دانست و کوشید با طرح مسایل پوچ،حرکت انقلابی و اسلامخواهی مردم به رهبری حضرت امام(ره) را به طور غیرمستقیم،خشونتطلبی معرفی نماید. ساعدی از شاخصترین چهرههای ضدروحانیّت بود و در مقالاتی که علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی مینوشت به دفعات و مکرر به ساحت مقدس امام خمینی(ره) اهانتهای سخیفی نمود.
ساعدی در جریان رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸مخالفت خود با حاکمیت اسلامی را علنی کرد و مقابل نظام اسلامی ایستاد. وی تمام توان خود را در خدمت تبلیغات سوء علیه رفراندوم جمهوری اسلامی به کارگرفت. همچنین دررابطه با انتخابات مجلس خبرگان نوشت:« انتخابات قلابی راه انداختند و نخبههای حیرتآور و شیخهای بینام و نشان مسألهگو را از صندوقها بیرون کشیدند تا سرنوشتنامه سیاهی،نه تنها برای نسل حاضر که برای نسلهای بعدی رقم بزنند،نخبههایی که بیشترشان در روضهخوانی صلاحیت دارند…» فحاشی و تهمتهای ساعدی علیه آرمانها و مقدسات انقلاب اسلامی روز به روز بیشتر و صریحتر میشد. تا جایی که به زعم خود به صورت علنی مردم را به مقابله بانظام جمهوری اسلامی دعوت میکرد و به حمایت از گروهکهای تروریستی چون چریکهای فدایی،پیکارو … برخاست. وی چندماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی،به “جبهه دموکرات ملی” به سرکردگی “هدایتالله متین دفتری”پیوست و از این پس تمام فعالیتهایش را در این تشکیلات متمرکز کرد و بیشتر نوشتههایش را برای اولین بار در روزنامهی “آزادی”،ارگان این گروه به چاپ رساند. او که خود یکی از بنیانگذاران جبهه مذکور بود برای راه اندازی این گروهک نهایت جهد و کوشش را به کاربست.
ساعدی بعد از یکسال زندگی مخفیانه درایران به پاکستان گریخت و درفروردین ۱۳۶۱ وارد پاریس شد. در ۵۶ سالگی بازنی به نام «بدری لنکرانی»برای نخستین بار و به طور رسمی ازدواج کرد.درسال ۱۳۶۱ همراه ۱۳ نفر دیگر از نویسندگان فراری،کانون نویسندگان ایران در تبعید را پایهگذاری کرد و عضو هیأت دبیران آن شد. وی در پاریس تحت تأثیر دوری از ایران و قرارگرفتن در کنار منافقین،دوباره به فعالیتهای سیاسی روی آورد و با تصور مبارزه باجمهوری اسلامی،گاهنامهی “الفبا” را منتشر نمود و آن را پایگاه عناصر فراری و ضدانقلاب قرارداد. همچنین طی این مدت مصاحبههای متعددی با “بی.بی.سی” و سایر رسانههای غربی علیه جمهوری اسلامی انجام داد. وی که رابطه نزدیکی با گروهک منافقین در پاریس داشت تا اواخر عمرش برای نشریه ” شورا ” متعلق به منافقین مقاله مینوشت و در رویکرد بازگشتش به نمایشنامهنویسی آثاری را در دشمنی با جمهوری اسلامی پدیدآورد که میتوان به مواردی چون ” اتللو در سرزمین عجایب” و “در راسته قلب بالان” اشاره کرد. ساعدی که به صورت افراطی معتاد به الکل بود،عاقبت در آذرماه سال ۱۳۶۴ معدهاش خونریزی کرد و پس از انتقال به بیمارستان معالجات دربارهی وی مؤثر واقع نشد و به دلیل همین عارضه درپارپس مُرد و درکنار همتای خود “صادق هدایت” درگورستان “پرلاشز”دفن شد. ندای انقلاب
به نکات زیر توجه کنید