ولی پس از ابلاغ این دستور، دست از غذا خوردن میکشد و گریه میکند. او آن پیرمرد را میشناخت ولی به ظاهر چارهای هم جز برچیدن بساط او نداشت. وقتی که به این سوی ماجرا نیز نگاه کنیم، اوضاع تاسفآور است. ولی هرچه سطح تصمیمگیری بالاتر میرود، درک از موضوع و مشکل انتزاعیتر و غیرملموستر میشود. به همین دلیل است که مدیران ارشد به راحتی و بدون عذاب وجدان تصمیماتی را اتخاذ یا دستوراتی را صادر میکنند که برای کارکنان رده میانی و در صحنه مشکلآفرین میشود. نکته مهم دیگر این است که این رویدادها تاکنون اثرات عمومی پیدا نمیکرد. چون اتفاقات مذکور فقط در ابعاد همان محل وقوع منعکس میشد. این اتفاقات هیچ چیز جدیدی نیست و همه ما بارها شاهد آن بودهایم. ولی اکنون تلفن همراه و اینترنت و شبکههای اجتماعی، موجب شده که دیگر هیچ حادثهای محلی و محدود نماند. هر حادثهای میتواند در کوتاهترین زمان ابعاد و انتشار ملی و حتی جهانی پیدا کند. بنابراین مدیران شهری دیگر دستشان باز نیست که هر کاری را که خواستند انجام دهند. حتی اگر سیاست برچیدن بساط دستفروشان درست هم بود، که البته محل سوال نیز است، ولی اکنون و در شرایط کنونی امکان اجرای چنین سیاستی به دلیل تبعات اجتماعی و سیاسی آن فراهم نیست. فراموش نکنیم که کل ماجرای آنچه به بهار عربی مشهور شد از یک برخورد عادی با یک دستفروش تونسی آغاز شد. در حقیقت هنگامی که در لایههای زیرین جامعه مسائل مهمی وجود دارد که فرصت بروز پیدا نمیکند، هر اتفاقی از این نوع میتواند عوارض خاص خود را داشته باشد. بنابر این باید برای دستفروشان راهی پیدا کرد که با فراغ خاطر کار کنند.
این گزاره تقریبا مورد اتفاق نظر است که بیکاری مهمترین مشکل اجتماعی و اقتصادی کشور است. یکی از راههای مقابله با آن ورود به مشاغل غیررسمی است. از مسافرکشیهای معمول گرفته تا دستفروشی در خیابان و اتوبوس و مترو. گفته میشود این آخری یعنی دستفروشی در مترو به گونهای است که به قول یک نفر مترو در حال تبدیل به سوپرمارکت شده است! در حقیقت هیچ راهحل بیزیان در جامعه وجود ندارد. اگر مردم از دستفروشی منع کامل شوند، در شرایطی که بیکار هستند و درآمدی ندارند، عوارض چنین منعی به ناچار به صورتهای دیگر خود را نشان خواهد داد. اگر دستفروشی کاملا آزاد شود و هیچ مواجههای با آن نباشد، این نیز عوارض خاص خود را دارد. برحسب عوارض هر راه نمیتوان آن را رد کرد یا برحسب منافع هر راه آن را تایید کرد. باید موازنهای انجام داد. به ظاهر جلوگیری از آن در شرایط کنونی اصلا به نفع جامعه نیست. دستفروشی را باید به صورت رسمی پذیرفت، ولی در همه حال تحت مدیریت شهری باشد. این کار حتی در کشورهای پیشرفته نیز که بیکاری کمتر است، رسمیت یافته است، و تحت شرایطی افراد به دستفروشی اقدام میکنند.
نظام مدیریت و اداره کشور باید بپذیرد که در عصر اینترنت و شبکههای اجتماعی و در عصری که همه شهروندان تبدیل به روزنامهنگار شدهاند و هرکدام نیز قادر به انتشار خبر و تصویر و فیلمهایی هستند که خودشان تهیه کردهاند، نمیتوان سیاستهای گذشته را ادامه داد. انتشار تصاویری از هر اقدام مشابهی زیانهای فراوانی برای اعتماد و انسجام اجتماعی دارد و روح و روان جامعه و مردم را خطخطی میکند. پس مهمتر از پرداختن به مساله دستفروشان یا نمونههای دیگر، پذیرش اصل تغییر سیاستهاست. و مهمتر از همه انجام اقداماتی برای کاهش شکاف موجود میان رسانههای رسمی و غیررسمی است.
کوبا بدون فرمانده؛ تداوم یا توقف انقلاب مسئله این است؟
فیدل هم رفت. آمریکای لاتین شاید بیش از هر چیز با چه گوارا، ادبیات، گابریل گارسیا مارکز، سیگار برگ و فیدل در ذهن تاریخی ملت های دیگر حک شده است. هر کسی می خواهد از آمریکای لاتین سخن بگوید بعید است که به یکی از این ها اشاره ای نکند. همچنین در تاریخ سیاسی جهان، شاید کوبا بیش از هر چیزی با بحران اتمی سال ۱۹۶۲ و شکل گیری تئوری بازی ها در اوج جنگ سرد، در خاطره ها مانده است. اکتبر ۱۹۶۲ کوبا به مرکز بحرانی تبدیل شد که جهان را بیشتر از هر زمان دیگری در آستانه جنگ اتمی قرارداد. سارتر در کتاب جنگ شکر می نویسد: در بحبوحه سال های انقلاب کوبا که چه گوارا به کمک فیدل رفته بود و سعی می کردند آینده ای دیگر برای کوبا به وجود بیاورند، به کوبا رفتم تا گفت و گویی با چه گوارا داشته باشم. در ساعتی از نصف شب، وقتی برای ملاقات به من داده شد. در حالی که آن ساعت زمان خواب همه بود، دیدم که چه گوارا با سیگار برگی بر لب و بسیار سرزنده پیش من آمد. وقتی زمان بد ملاقات را مطرح کردم گفت که الان وقت خواب نیست، باید کار کرد اما چه گوارا در کوبا نماند و به دنبال آزاد کردن بند های استعمار از پیکر مردمانی دیگر در جایی دیگر از آنجا رخت بربست. چه گوارا مرد ماندن نبود. باید می رفت. ولی فیدل برعکس چه گوارا ظاهرا مرد ماندن بود، او ماند و نزدیک به نیم قرن در کوبا در چند کیلومتری مرز های آمریکا همچنان علیه امپریالیسم آمریکا جنگید. فیدل کاسترو قدرت را در کشور کوبا طی انقلابی در سال ۱۹۵۹ به دست گرفت و برای مدت ۴۹ سال با تلفیقی از کاریزما و اراده آهنین خود بر این کشور حکومت کرد. وی اقدام به ایجاد یک نظام کمونیستی تک حزبی در کوبا کرد و در دوران جنگ سرد همواره به عنوان یک چهره کلیدی مطرح بود.
کوبا بدون فیدل
هرچند آمریکا و متحدان این کشور از «فیدل کاسترو»ی انقلابی یک چهره دیو خو و خطرناک ساخته بودند، اما کاسترو در میان بسیاری از کشور های چپگرا به ویژه در نظام های سوسیالیستی آمریکای لاتین و آفریقا چهره ای بسیار محبوب و مورد تحسین بوده است. اکنون مرگ او که پیش از این یک پرسش اساسی را برای آینده کوبا مطرح می کند، به نظر مشکل چندانی برای رائول کاسترو که پیش از این جایگاه خود را در قدرت مستحکم کرده است، به وجود نخواهد آورد. فیدل کاسترو که ۹ رئیس جمهور آمریکا را تجربه کرد، این کشور را با انقلاب ۱۹۵۹ از تفرجگاه آمریکایی های ثروتمند، تبدیل به کشوری کرد که سمبل مخالفت و مقاومت در برابر آمریکا بود. وی عملیات خلیج خوک ها را که توسط CIA و برای تصرف خاک کوبا در سال ۱۹۶۱ طراحی شده بود، ناکام گذاشت و همچنین از چندین و چند سوء قصد به جان خود جان سالم به در برد.
صدای رسای آمریکای لاتین
فیدل کاسترو که تقریبا در تمام طول دوران زمامداری خود همواره با لباس نظامی سبز رنگ و سیگار هایی بر لبش شناخته می شد، صدای رسای انقلابی را در آمریکای لاتین نمایندگی می کرد. فیدل کاسترو با نظام انقلابی خود لیبرال ها و نظام سرمایه داری را کنار زد و مدارس و بیمارستان ها و خدمات عمومی دیگر را در اختیار فقیران قرارداد تا جایی که کوبا مشهور به کشوری شد که در آن هیچ فقیری وجود ندارد، هرچند خبری از زندگی مرفه هم در آن نیست اما گرچه فیدل توانست با این نظام حمایت های گسترده ای را در بین جامعه کوبا و به ویژه قشر ضعیف این کشور به دست آورد، همواره مخالفان و منتقدانی نیز در این جامعه علیه وی و سیاست های وی سخنرانی کردند که البته اغلب آن ها بخش بزرگی از زندگی خود را در تبعید در آمریکا به سر بردند. در نهایت نه واشنگتن، نه منتقدان در تبعید و نه پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی هیچ کدام نتوانست کاسترو را از قدرت به زیر بکشد، بلکه این یک بیماری مزمن بود که وی را ناچار به واگذار کردن قدرت به برادر جوان تر خود رائول کاسترو در ۲۰۰۶ به شکل موقت و در ۲۰۰۸ به شکل رسمی کرد.
هرچند رائول کاسترو همواره برادر بزرگ خود را تحسین کرده و خود را دنباله رو وی دانسته است، اما در دوران زمامداری رائول کوبا تغییرات زیادی را به چشم دیده است. اصلاحات اقتصادی مبتنی بر نظام بازار و موافقت با ایالات متحده برای برقراری روابط دیپلماتیک و کاهش تنش ها از جمله این تغییرات است. اوج این تغییرات را می توان در سفر باراک اوباما به کوبا دید.
با این حال فیدل کاسترو حضور اوباما در هاوانا را در ادامه اثر یک دومینوی سیاسی می دید که قرار بود چپ ها را کنار بزند. از این رو فیدل پس از ۱۷ سال غیبت، در سال ۲۰۱۴ در کنگره حزب کوبا حاضر شد تا آخرین توصیه های انقلابی خود را گوشزد کند. او برای این سخنرانی تاریخ ۱۹ آوریل را برگزید که مصادف با پنجاه و پنجمین سال شکست آمریکا در خلیج خوک ها بود. فیدل کاسترو اعلام کرد: «ایده های کمونیستی کوبا در این سیاره پایدار خواهد ماند و دستاوردهایشان ادامه پیدا می کند» و در ادامه افراد حاضر را به «مبارزه بدون آتش بس» دعوت کرد. اهمیت تاکید کاسترو بر ارزش های انقلابی آنجا خود را نشان می دهد که مردم این کشور می بینند به رغم گذشت دو سال از آغاز روابط سیاسی واشنگتن-هاوانا، گشایش سفارت خانه، کاهش محدودیت های مسافرتی، آغاز پرواز های تجاری و انعقاد چند توافق نامه از طریق مذاکره، کماکان تحریم های شدید آمریکا علیه کوبا پابرجاست و البته به نظر نمی رسد در آینده این وضعیت تغییر کند زیرا سایه آرمان ها و سیاست های فیدل کاسترو در نبودش نیز همچنان در کوبا پررنگ خواهد بود مگر آن که در غیاب فیدل کاسترو اعضای حزب و رئیس جمهور بدون احساس فشار از سوی رهبری انقلابشان، تصمیم بگیرند به امید دست یابی به رونق اقتصادی از آرمان های خود دست بردارند.
نواندیشان دینی یا معارضان سیاسی
عبدالله گنجی در جوان نوشت:
چند ماهی است رسانههای فارسیزبان غربی در قالب مقالات علمی و شبهعلمی به فراز و فرود عملکرد نواندیشان دینی در ایرانِ پس از انقلاب اسلامی میپردازند. بخشی از این نوشتارها پروسه مذکور را شکسته خورده توصیف و بخشی تلاش کردهاند بدون قضاوت آن را ساختارمند یا تبیین کنند. آخرین نمونه در آبان امسال توسط یکی از اساتید ایرانی کالج فلسفه و دین در پنسیلوانیا نگاشته شد که جریان نواندیشی دینی در ایران را در سه گرایش: ۱ـ اصلاح فکر دینی؛ ۲ـ بازسازی دین و ۳ـ معنویتگرایی فرادینی، تقسیم و هر یک را تبیین کرده است. ذکر شمهای درباره آنچه با هویت «نواندیشان دینی» شناخته میشود را لازم دیدم که با زبان ژورنالیسم به آن اشاره کنم.
۱ـ بدون تردید استخدام واژگان «نواندیشان دینی» به عنوان برند و تابلوی هویتبخش برای نشان دادن امری مستقل از وضع موجود پس از انقلاب اسلامی و نمایاندن آن به عنوان عرصه تئوریک است. اما حقیقت ماجرا را باید نوعی واکنش سیاسی به نظام مستقر دانست. نقطه عزیمت جایابی چهرههایی که ذیل این تابلو نشستهاند، از مواجهه سیاسی با حاکمیت مستقر شروع شد. اما به خاطر تعلقات دانشگاهی و روشنفکری، مفهوم نواندیشی را برای مخفی کردن منازعه سیاسی به کار گرفتهاند تا با القای بیطرفی در منازعات روزمره، اعتماد تئوریکپسندان را جلب کنند که البته در این مسیر هیچ موقع موفق نشدهاند.
بنابراین وقتی غلبه ذهنی این جماعت پیدا کردن اهرمهایی برای تهدید و تحدید نظام دینی مستقر است میتوان گفت هر سه گرایش اصلاحی به سکولاریسم ختم میشود و سکولاریسم نیز نمیتواند امری نو تلقی شود. اصلاح فکر دینی برای پیراسته کردن بخش سیاست از دین مفهومسازی میشود، بازسازی دین نیز با هدف دنیویکردن دین است که باز به سکولاریسم ختم میشود و معنویتگرایی فرادینی نیز همانی است که جناب ملکیان آن را مانند فیزیک و شیمی دارای متد میداند و در عرف و ادبیات دینی زمانه ما «معنویتسکولار» یا «عرفانهای کاذب» لقب گرفته است. بنابراین فردی کردن امر دینی شاید در عرصه دینپژوهان طرفدارانی داشته باشد. اما باید پذیرفت که این موضوع نه تنها «نواندیشی» نیست بلکه «کهنهاندیشی» و میراث ۴۰۰ ساله تمدن مغرب است.
این جماعت هر موقع سفره نواندیشی خود را پهن کردهاند و به هر موضوعی و از هر کجا وارد شدهاند با حمله به جمهوری اسلامی از آن خارج شدهاند. در تفسیر مولانا به جمهوری اسلامی میتازند، در مطالعه علمای سلف تشیع به جمهوری اسلامی میتازند. در تحولپذیر خواندن معرفت دینی جمهوری اسلامی را مینوازند و در فهم علمی و روشمند دین باز در همین وادی وارد میشوند. بنابراین بهترین نام برای نواندیشان دینی این است که آن را یک «جریان سیاسی» معارض با نظام جمهوری اسلامی بدانیم که فراتر از زمان و مکان موجود نسخهای ارائه نکردهاند و دغدغه آنان نیز جز نبود نظام مستقر چیز دیگری نیست. بنابراین عنوان فعلی این جریان مفهومی است که دچار کجتابی شده و در معنادهی به گفتمان و رفتار اعضای این تابلو و این هویت ناقص است.
۲ـ این جریان در نفی وضع موجود و تخریب سامانههای دینی قابل دریافت فعلی بسیار تلاش کرده، اما جایگزینی برای حیات سیاسی ـ اجتماعی بوم جامعه خود ارائه نکرده است. هیچ مدل دروندینی برای ترمیم آنچه نمیپسندد، ارائه نکرده و شاید علت شکست آنان (که در پژوهشهای شبهعلمی اخیر بدان پرداخته میشود) همین باشد.
۳ـ این جریان در روش اندیشهورزی به روشهای بروندینی روی آورده که به صورت طبیعی بر معرفت سیال و شالودهشکن استوارند. مثالآوری آنان معمولاً از مشارب غیردینی است، به همین دلیل از عمقبخشی به آنچه عرضه میکنند، عاجزند. روشهای پستمدرن به آنان چنین تجویز میکنند که باید به بنیانهای دینی نیز وارد شوند تا به تعبیر خود بتوانند از دین رازگشایی و اوهامزدایی کنند. به همین دلیل به نقطهای میرسند که اجتهاد در اصول را هم جایز میدانند تا بتوانند قوارههای علمی خود را که بر معرفت نسبی سوار هستند، کارآمد و مؤثر ببینند.
اجتهاد در اصول برگرفته از روشهای علمی پستمدرن و پساساختارگرانه علوم انسانی غرب است که ترجمه همان جوهرستیزی، شالودهشکنی و تکثر چشماندازهاست. آنچه نواندیشان دینی ارائه میدهند اگر به تغییر نگرش هم منجر شود، مسیر جدیدی به سوی ناکجاآباد است. فرض کنید مردم از سروش بپذیرند که آنچه در قرآن میخوانیم عیناً کلام خدا نیست، بلکه ترجمه پیامبر است یا عصمت قابل درک نیست، خوب ثم ماذا. حالا باید چه کرد؟ مسلمانی با قرآن جدید دچار چه قبض و بسطی خواهد شد و زندگی انسانی یک مسلمان چه صورتی مییابد؟ بنابراین ایجاد تردید بدون ارائه سامانه جدیدی که بیقراری را پایان دهد و فلسفه زندگی با جوهره مسلمانی را به نمایش گذارد، دیده نمیشود.
۴ـ مفاهیم گفتمانی این جریان معمولاً وارداتی است و از پارادایم تجربه شده غرب پیروی میکند. «عصری شدن دین»، «عرفی شدن دین»، «ایدئولوژیزدایی از قدرت»، «پروتستانتیسم دینی»، «اومانیزم الهی»، «قداستزدایی از قدرت» و… مفاهیم درون دینی نیستند و همه نیز در نوبت مبارزه با نظام مستقر قرار دارند. آنچه روشنفکران به اصطلاح دینی ما را گرفتار کرده، این است که نتوانستهاند مبتنی بر معرفت ذاتی به نوگرایی روی آورند. دلیل اصلی آن نیز این است که نه تنها در کاویدن دین، بر روشهای دروندینی تکیه نمیکنند که آنها را به سخره میگیرند.
۵ـ سیاست دینمحور یا اسلام سیاسی به کلی از اندیشه نواندیشان دینی خارج شده است و نه تنها برای چگونگی آن نسخهای ندارند که چیستی آن را هم نفی میکنند، اما مدلهای جایگزین برای نظام مستقر را به سکولاریسم و لیبرالیسم و پارادایم حاکم در غرب ارجاع میدهند. عقب راندن دین از عرصه اجتماعی و سیاسی غایت آمال آنان است و دین را امری فردی میدانند که به فرد و خالق مربوط میشود. حال اگر بپذیریم که نواندیشان دینی، دین را فاقد صلاحیت برای امر سیاسی میدانند و از قاعده قیصر به راه خود و کلیسا به راه خود استفاده میکنند، چرا خود را نواندیش مینامند؟ آنچه آنان ارائه میدهند در یک مسیر تکاملی ۴۰۰ ساله در غرب به وضع موجود رسیده است. بنابراین میتوان مدعای آنان را از نواندیشی دینی به دالان تحجر سیاسی کشاند و آنجا ذبح کرد. آوردههای لوتر و کالوند در روش و رفتار چگونه میتواند نواندیشی دینی آن هم در تفکر اسلامی باشد؟ بنابراین نواندیشان دینی با حذف سیاست از تفکر شیعی از جامعیت دین عدول کردند و برای بازسازی آنچه پیراسته کردهاند به تجربهها و روشهای برون دینی پناه میبرند و مثالآوری آنان در فلسفه و سیاست، جوامع و اندیشمندانی هستند که بنیانهای فکری و سیاسی آنان در بستر معرفت خودبنیان رشد نموده است.
۶ ـ حصر «اجتهاد» در حوزه روحانیت و دیده نشدن دانشگاهیان در پروسه روزآمدی احکام دینی، نوعی «حسادت مزمن» را برای روشنفکران دینی به ارمغان آورده است. به رسمیت شناخته نشدن در تفسیر دین به جرم دانشگاهی بودن، روشنفکران به اصطلاح دینی را در هجوم به حوزه علمیه ترغیب نموده است و کمپنداریشان از سوی جامعه دینباور را با هجمه به اهل اجتهاد جبران میکنند. برخی از این افراد وقتی به نام یا نظر علمای تراز اول تشیع (مراجع حی) میرسند چنان تحقیرآمیز سخن میگویند که گویی با یک عقبمانده ذهنی ـ زمانی مواجهند. این رویه قبل از اینکه به تضارب افکار برگردد به حسادت ناشی از انحصار اجتهاد بر میگردد. از اینکه مردم برای مسائل دینیشان به نواندیشان دینی مراجعه نمیکنند، عصبانیاند و علت آن را نیز نه ریشهدار بودن پیوند مردم و علمای تشیع که عوامگرایی، سادهاندیشی و ضعف عقلانیت مردم میدانند.
۷ ـ برخی از آنان ضمن رد نظام جمهوری اسلامی، آن را نیز عرفی شده میدانند که دین را به انحراف کشانده است، به طور مثال سپردن انتخاب نیابت امام زمان به پروسه مردمسالاری یا کارکرد مجمع تشخیص مصلحت را به عنوان نمونههایی از امر عرفی میدانند. اما حقیقت نواندیشی دینی که کارآمدی دین در عرصه سیاسی و اجتماعی را به ارمغان میآورد، همین اقدامات است. حضرت امام بزرگترین نواندیش دینی بود که کارآمدی دین در عرصه سیاسی و اجتماعی را در جهان مدرن تئوریزه کرد، اما آنچه انتخاب نایب امام زمان را به مردم میسپارد یا مجمع تشخیص مصلحت را مأمور انجام خلاف شرع در احکام ثانویه مینماید همان «اجتهاد پویا» است که در قالب زمان و مکان دین را تفسیر مینماید. بنابراین به جای نواندیشان دینی «مجتهد زمانشناس» مینشیند و روشهای اجتهاد نیز با مقتضیات درون دینی انجام میشود. اشتراک گفتمانی نواندیشان دینی با گفتمان غرب و احساس هارمونی آنان نسبت به نظام جمهوری اسلامی به تقلیل جایگاه اندیشهورزی آنان انجامیده است و آنان را به معترضان سیاسی وضع موجود تقلیل داده است، اما اگر این معارضه بتواند حوزه علمیه را به تحریک وادارد و حوزه بتواند برای معضلات سیاسیـ اجتماعی و فرهنگی روز، نسخهای کارآمد تولید کند، میتوان یک خاصیت (تحریککنندگی) برای معارضان سیاسی (نواندیشان دینی) قائل بود.
به نکات زیر توجه کنید