تب و تاب طبیب اعظم (ص) محمد ایمانی در کیهان نوشت: ۱- بالغ بر ۵۰۰ سال است «تمدن مدرن» با همه توانمندی‌هایش، دین را زیر سوال می‌برد، ترور شخصیت و سرکوب می‌کند، خرافه و اسباب عقبگرد می‌شناساند و با آن می‌جنگد تا نابود کند یا به گوشه انزوا بکشاند. غرب جدید موفق شد مسیحیت و ...

تب و تاب طبیب اعظم (ص)

محمد ایمانی در کیهان نوشت:
۱- بالغ بر ۵۰۰ سال است «تمدن مدرن» با همه توانمندی‌هایش، دین را زیر سوال می‌برد، ترور شخصیت و سرکوب می‌کند، خرافه و اسباب عقبگرد می‌شناساند و با آن می‌جنگد تا نابود کند یا به گوشه انزوا بکشاند. غرب جدید موفق شد مسیحیت و یهودیت را چنان منکوب یا تحریف کند که یا به گوشه کلیسا و کنیسه بخزند، یا اینکه به استخدام دربیایند. دین، افیون توده‌ها و اسباب عقب‌ماندگی جا انداخته شد و به ویژه در سده‌ای که گذشت، زیر دست و پا ماند. اسلام اما- هرچند تلاش شد سرنوشت مشابهی پیدا کند- همچنان از ملت‌های رنج کشیده و انسان‌های به ستوه آمده از جباریت مدرنیته دلبری می‌کند.
۲- کار دین به برکت پیامبر اعظم(ص) آن قدر بالا گرفته که فلان مهره لیبرال تحت‌الحمایه شورای روابط خارجی آمریکا با اشاره به ستیزه‌گری غرب علیه اسلام می‌گوید «تز سکولارها درباره جدایی حکومت از دین، در جهان واژگونه شده است؛ به این دلیل که وجود دین را در عمق زندگی ایرانیان و بازگشت دین را در مغرب زمین می‌توانیم ببینیم. آنچه گمان می‌رفت رو به احتضار می‌رود یا مرده است، خوب یا بد، ظاهرا تجدید حیات کرده، برخاسته و دیگران را به نگرانی افکنده است. سکولاریسم که قرار بود نسبت به ادیان بی‌طرف باشد، اکنون ستیزه‌گر شده و با برخی ادیان رسما درمی‌آویزد و می‌ستیزد و وجود اجتماعی آنان را تحمل نمی‌کند» (سروش، دانشگاه پاریس، مرداد ۸۶) و «رفته رفته سکولاریسم وارد دوره میلیتانت (نظامی‌گرانه) و ستیزه‌جو می‌شود چون هاضمه قبلی را از دست داده است. سکولاریسم‌ هاضمه‌اش برای بلعیدن ادیان ضعیف، قوی بود اما دین قوی و فربه را نمی‌تواند ببلعد لذا ستیزه‌گر می‌شود.» (اسفند ۸۸، دلفت هلند)
۳- این جاذبه با وجود همه تخریب‌ها و ترور شخصیت‌ها- و حتی بدعملی‌ها- از کجا می‌آید؟ فقط با یک نظریه جذاب روبرو هستیم یا نه، فراتر از ایده خوب، سیره و منش جذابی هم در میان است؟ پیامبر اعظم(ص) ستودنی و دوست‌داشتنی و دل‌باختنی است،‌چون غمخوار و شریک غم انسان‌ها‌ و «طبیب جمله علت‌ها»ست. و مگر می‌شود رنجور و بی‌پناه باشی و طبیبی را که برای نوع رنج‌کشیدگان و محرومان و غم‌زدگان و دردمندان، خود را به آب و آتش می‌زند و از جان در حد هلاک مایه می‌گذارد، عزیز و محبوب نشماری؟! بهترین توصیف‌ها را امیرمومنان(ع) درباره حضرت خاتم‌الانبیا(ص) فرموده «طبیب دوار بطبّه قد احکم مَراِهُمه و اَحمی موَاسِمُه». طبیبی بود- نه در مطب نشسته- که دنبال دردمند می‌گشت برای علاج و تسکین درد. آنجا که درد با مرهم و مسکّن چاره می‌شد، مرهم‌هایی محکم می‌بست. اما با همه جاذبه و مهربانی و عطوفتش، هر جا عفونت شدت گرفته بود، دریغ نداشت که موضع عفونت را داغ بزند. در نهایت جاذبه بود اما از داغ و دافعه به‌ هنگام ضرورت دریغ نداشت. آموخت که اصل دین جاذبه است اما حریم و حصار آن، همان دافعه‌ها و نهی از منکر و جهاد و مجاهدت‌ با پلیدی‌ها و فساد و طغیان و استکبار است.
۴- کار از همین‌جا دشوار شد. پیامبر(ص) «رحمهًْ للعالمین» بود اما نمی‌توانست «صلح کل» باشد. نمی‌توانست بر سر حقوق ضعفا و محرومان یا حقوق الهی معامله و مصانعه و مداهنه کند؛ با همه تساهل و تسامح و حلم و گذشتی که داشت. جنگ و تخریب و ترور شخصیت از همین‌جا آغاز شد. روز اول دعوت، پرسید اگر بگویم دشمن پشت همین کوه کمین کرده، آیا باور می‌کنید؟ عوام و خواص و اشراف یکصدا گفتند بله که قبول می‌کنیم. ما از «محمد امین» جز راستی ندیده و نشنیده‌ایم. اما تا فرمود «من برای رسالت الهی مبعوث شده‌ام» و دعوت به حق و عدالت کرد، اشراف شوریدند و کوشیدند عوام جاهل را نیز علیه او بشورانند یا حضرت را در ذهن مردم، نعوذبالله ساحر و کاهن و مجنون و کذّاب جا بیندازند. ابتدا حربه «تطمیع» و سپس «تهدید و محاصره و تحریم و ترور و جنگ» را علیه رسول خدا(ص) به‌کار گرفتند؛ که اگر پیشنهاد شاهنشاهی بر قریش و به عقد درآوردن یکی از دختران آنها را می‌پذیرفت، کار به توطئه و تهدید و تحریم و ترور و جنگ نمی‌کشید. جهاد کبیر و عدم تبعیت از اشراف و طواغیت را از همان روز اول آغاز کرد، آنجا که در پاسخ تطمیع‌ها فرمود «اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند تا از رسالت الهی روی برگردانم، هرگز چنین نمی‌کنم». این منطق باصلابت، دشمن فراوان داشت؛ از سران قریش و امپراتورهای جهان، تا همراهان زیاده‌طلب و ریاست‌طلب و خودبنیاد. تا پایان تاریخ نیز هر ملت و حاکمیتی به آن حضرت اقتدا کرد، نوع این دشمنان ستیزه‌جو و متعدی را پیش روی خود خواهد یافت و این دشمنی خبیثان عالم، نشانه سلامت یک ملت و حکومت است.
۵- از نشانه‌های عفونت، تب کردن است. اما هر تب کردنی علامت بیماری نیست، که گاه عین سلامت و فضیلت و کرامت است. اگر امیرمومنان(ع) درباره پیامبر(ص) فرمود «احمی مواسمه. بر عفونت‌ها، داغ‌های سوزان می‌گذاشت»، این تعبیر از خود پیامبر است که «مثل المومنین فی توادّهم و تعاطفهم و تراحمهم مثل‌الجسد اذ اشتکی منه عضو تُداعی سایر الجسد بالسَّهَر و الحُمی. مثال مومنان در دوستی و عطوفت و مهربانی متقابل نسبت به یکدیگر، مثال یک پیکر است که اگر عضوی از آن به درد و شکایت آمد، سایر اعضا به واسطه بی‌خوابی و تب همراهی می‌کنند». بی‌دردی و بی‌تفاوتی نسبت به غم‌های مردمان در مدینه و تمدنی که پیامبر بنا نهاد جایی نداشت. «اولویت» و «دل‌مشغولی» پیامبر(ص)، همین رنج‌های مردم و درمان آن مطابق نسخه شفابخش الهی بود؛ حتی اگر در این راه چنان حریص و مشتاق و پیگیر باشد که از جان مایه بگذارد. «فلعلّک باخع نفسک». (آیه ۳- سوره شعرا)
۶- چنین رسالتی بی‌تردید اعلان جنگ به همه ظالمان و طاغوتیان و مستکبران و غارتگران حقوق مردم است. به تعبیر حضرت امام خمینی(ره)، مرز اسلام ناب با «اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام مقدس‌نماهای بی‌شعور حوزه‌های علمی و دانشگاهی، اسلام نکبت و ذلت، اسلام پول و زر، اسلام فریب و سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه‌داران بر مظلومین و پابرهنه‌ها و در یک کلمه اسلام آمریکایی» است. مگر می‌شود مدعی پیروی از رسول خدا(ص) بود اما با اشرافیت فاسد مفسد و غارتگر بیت‌المال (در هر لباسی که باشد) و زالوصفتان و بزک‌کنندگان مستکبران کنار آمد یا از حلقوم توده‌ها زد و در شکم سیری‌ناپذیر اشراف ریخت؟ مگر می‌شود پیرو پیامبر اعظم(ص) بود و با جباران عالم سازش کرد؟ مگر می‌شود در میان مستکبران، دنبال پلیس خوب و معتدل برای ساخت و پاخت و مذاکره و معامله بود؟ به تأسی از همین منطق نبوی است که رهبر معظم انقلاب فرمودند «مبارزه با نظام سلطه و استکبار تعطیل‌پذیر نیست و آمریکا مصداق اتّم استکبار است… خودتان را آماده کنید برای ادامه مبارزه با استکبار». به تعبیر رسای حضرت امام خمینی(ره) «امروز خدا ما را مسئول کرده است. نباید غفلت نمود. امروز با جمود و سکون باید مبارزه کرد و شور و حال حرکت انقلاب را پابرجا داشت. من باز می‌گویم همه مسئولان نظام و مردم ایران باید بدانند که غرب و شرق تا شما را از هویت اسلامی‌تان- به خیال خودشان- بیرون نبرند، آرام نخواهند نشست. نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شوید و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور، همیشه با بصیرت و با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام نگذارید که اگر لحظه‌ای آرام گذارید، لحظه‌ای آرامتان نمی‌گذارند».
۷- اسلام ناب، یک هندسه کلّی تغییرناپذیر دارد که جهاد و مجاهدت و امر به معروف و نهی از منکر، رکن ذاتی آن است. این فرمایش از امیرمومنان است که؛ «هرگاه آتش جنگ گداخته و شعله‌ور می‌شد، به رسول خدا پناه می‌بردیم، و او از همه ما در نبرد به دشمن نزدیک‌تر بود». این غلط ترویج شده در سال‌های اخیر، دروغ بزرگی است که کسانی بگویند تهدید دشمن و سایه جنگ را باید با انفعال و دعوت به سازش برطرف کرد. اتفاقا برای تهدید نشدن و امنیت یافتن باید جنگید؛ اگر ملت و حاکمیتی پیشدستی کرد و برای دفاع از آرمان‌هایش جنگید، دشمنان نمی‌توانند با او بجنگند اما اگر پیشدستی نکنند و به سینه دشمن طماع نکوبند، قطعا جنگ توأم با ذلت و شکست را به عمق خانه خویش خواهند کشاند. پیامبر(ص) به واسطه مقاومت در جنگ پرابتلا و تهدید احزاب بود که بشارت داد «الان نغزوهم و لایغزوننا. از امروز، ما با آنها می‌جنگیم و آنها با ما نمی‌توانند بجنگند». و همان‌گونه هم شد. اما ۳۰ سال بعد کار به جایی رسیده بود که امیرمومنان خطاب به لشکر ناهمراه و سست‌عنصر خویش می‌فرمود «به شما گفتم با دشمنان بجنگید پیش از آن که با شما بجنگند… به خدا سوگند با هیچ قومی در خانه‌اش نجنگیدند مگر آن که او را خوار ساختند. اما شما مسئولیت را به گردن یکدیگر انداختید و همدیگر را خوار کردید تا غارتگران تاختند» (خطبه ۲۷ نهج‌البلاغه) و «برای شما نقشه می‌کشند اما نقشه نمی‌کشید؛ از قلمرو اطراف شما می‌کاهند و به خشم نمی‌آیید. چشم از شما برنمی‌دارند و نمی‌خوابند اما شما در غفلت غوطه‌ورید. به خدا سوگند خوارکنندگان یکدیگر، مغلوب شدند» (خطبه ۳۴ نهج‌البلاغه)…ادامه این روند قهقرا به مظلومیت جانسوز امام حسن مجتبی(ع) و سپس مصیبت کربلا انجامید.
۸- نقطه مقابل پیامبر(ص) در درون جامعه اسلامی کجاست؟ قرآن می‌فرماید «ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم». شرط ثبات قدم و پابرجایی، یاری دین خداست و رویکرد از احکام الهی، بی‌ثباتی و عقبگرد و عقب‌نشینی مقابل دشمن را به دنبال می‌آورد. دور شدن از فرهنگ مجاهدت و امر به معروف و نهی از منکر، موجب وارونگی و مسخ شخصیت می‌شود و آنجاست که فرد یا گروه از ابتذال و انحطاط به ابتهاج می‌آید به جای اینکه شرمسار شود، و از فضیلت‌ها احساس شرم یا انزجار می‌کند؛ چون دستگاه سنجش و نگرش او زیر و رو شده است. به تعبیر امیرمومنان «نخست درجه از جهاد که باز می‌مانید، جهاد با دستانتان است، سپس جهاد با زبان‌تان و پس از آن، جهاد با دل‌هایتان. پس هر کس معروف را در دل نستاید و منکر را ناخوش ندارد، طبیعتش دگرگون می‌شود و بالای او جای پایین او قرار می‌گیرد و پایین وی به جای بالای او»؛ جای فضیلت و رذیلت- شرم یا شعف و شرف- در او وارونه می‌شود. آنگاه مایه‌های شرمساری را می‌ستاید و اسباب شرف و عزت را مایه شرمساری می‌پندارد؛ درست مثل برخی اشراف امتیازطلب و انقلابیون پشیمان.

خروج ندارها!

امیر  استکی در وطن امروز نوشت:
چند وقت پیش مشغول مطالعه اتوبیوگرافی یکی از فعالان ضدسرمایه‌داری آمریکا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بودم. یک جایی اوایل کتاب نویسنده از کار کردنش در یک کارخانه تولیدی لباس صحبت می‌کند و از اینکه دستمزد هفتگی‌اش ۲/۱دلار بوده است. دستمزدی که فقط و فقط هزینه گذران حداقل زندگی یک نفر را تامین می‌کرده است. نویسنده از تصمیمش برای صحبت با رئیس کارخانه و درخواست افزایش دستمزد سخن می‌گوید و چیزهایی تعریف و وضعیتی را در برخوردش با مالک کارخانه توصیف می‌کند که بسیار به کار فهم چرایی رهاشدگی مردم توسط مسؤولان دولت کنونی در ایران می‌آید. او می‌گوید وقتی وارد اتاق رئیس کارخانه شدم اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد بوی بسیار خوش گل رز بود. بویی که از یک گلدان بزرگ پر شده با ده‌ها گل رز خوشبو به مشام می‌رسید. گل‌هایی که قیمت هر شاخه آنها برابر با دستمزد یک هفته او بوده است و خب! نتیجه درخواست او هم چیزی جز شنیدن یک نه بزرگ نبوده است. همه مساله اما در همان گلدان پر از شاخه‌های گل رز پنهان شده است. جامعه‌ای که در آن می‌شود حقوق ده‌ها هفته یک کارگر را فقط به مصرف پر کردن یک گلدان برای یک روز درآورد، جامعه‌ای است رهاشده در کام مناسبات وحشیانه بازار. در این جامعه درصد بسیار زیادی از مردم به کار تولید و چرخاندن چرخ انباشت سرمایه مشغولند و چون مسائل اساسی یک جامعه مسائلی است که مناسبات زندگی اکثریت جامعه پدید می‌آورد، لذا بار کاستی‌ها و ناراستی‌ها و شرایط بد زندگی نیز بر دوش همین اکثریت است. در این جامعه، اکثریت درآمد‌های ناچیز دارند و فقر و فاقه و بیماری و آلودگی و هزار نارسایی اجتماعی دیگر که معلول ناتوانی در تامین استانداردهای مطلوب زندگی است، در یک رابطه علت و معلولی به آن (درآمد ناچیز) وابسته است و هر اتفاقی هم بیفتد؛ از جنگ گرفته تا قحطی و بیماری و فساد، همواره آن درصد بسیار ناچیز دارندگان و برخورداران می‌توانند مطمئن باشند که گزندی نخواهند دید.
امروز در جامعه ما بویژه در کلانشهرها الزامات همین درآمد ناچیز است که ملت را به اسکان در خانه‌های کوچک در محله‌های پرتراکم و شلوغ واداشته است. الزام همین درآمد ناچیز است که آنها را مجبور به استفاده از خودروهای بی‌کیفیت می‌کند و در تحلیل نهایی همین درآمد ناچیز است که شهرهای بزرگ را متراکم و آلوده و پرتنش کرده و همانگونه که گفتیم بار این همه دشواری فقط بر گردن همان اکثریتی است که درآمد ناچیز دارند. مسائلی که گفتیم مسائل همین اکثریت است و معلول همان جریان ناعادلانه توزیع منافعی که متاسفانه در کشور ما به‌وجود آمده است. این قشر ناچیز انگاشته‌شده‌ای که تقریبا همه جامعه شهری ما را شامل می‌شود، همان‌هایی هستند که آمار مرگ‌ومیرشان در روزهای آلوده سرسام‌آور می‌شود. این قشر همان‌هایی هستند که مشتری شیرهای فرآوری شده با پالم و چربی‌های گیاهی‌اند. همان‌هایی هستند که مجبور به مصرف برنج‌های وارداتی هستند. همان‌هایی هستند که روزنامه‌های زنجیره‌ای قابلمه به‌دست می‌نامندشان و همان‌هایی هستند که بار تامین نیروی انسانی دفاع از مملکت را بر دوش کشیدند. اینها در روزهای آلوده تهران تنها می‌توانند به حاشیه شهر بگریزند و در نهایت سوار بر پرایدها و پیکان‌ها و پژوهای نامرغوب وطنی سری به شمال بزنند و ۳-۲ روزی را در جنگل و در کنار دریا در چادر‌های برزنتی به تقلای بلعیدن هوای پاک مشغول شوند. آن هم اگر آن درصد کم دارندگان و برخورداران و تصمیم‌گیرندگان صلاح بدانند که چرخ تولید ثروت شهر‌های کلان بویژه تهران را کمی آهسته‌تر بچرخانند و ۳-۲ روزی شهر را تعطیل کنند. در تحلیل نهایی آنهایی که ماهانه ده‌ها میلیون دستمزد و پاداش‌های کلان می‌گیرند و وام‌های درست و حسابی با بهره‌های ناچیز عایدشان می‌شود و در قسمت‌های ایده‌آل شهر زندگی می‌کنند، هیچ وقت ضروری نمی‌بینند شرایط را تغییر دهند. تهرانی که آنها در آن زیست می‌کنند شهر مطلوبی است و اگر هم روزهایی بشدت آلوده می‌شود می‌توانند بدون اینکه بخواهند روند امور را مختل کنند یک چند روزی ایران را به مقصد یک جای خوش آب‌وهوا در آن سوی مرزها ترک کنند. پس چه لزومی دارد سختی حل مشکل را به دوش بکشند وقتی عوارض هر نوع نابسامانی گردنگیرشان نمی‌شود. یک سفر خارجی زاهدانه! یک هفته‌ای هم حداقل ۴۰-۳۰ میلیون تومان آب می‌خورد یعنی چیزی نزدیک به ۴۰-۳۰ ماه حقوق یک کارگر و البته کمی کمتر از دستمزد یک ماه یک مدیر میان‌رده و ببینید این چقدر شبیه همان داستان گلدان خوشبوی گل‌های رز است.
مساله به‌سادگی مغایرت مسائل مسؤولان دولتی مملکت با مسائل اکثریت مردم است. آنجا که همه هم‌وغم و توش‌وتوان دولت مصروف زدودن موانع بر سر راه سرمایه‌داری مالی و تجاری می‌شود دیگر نمی‌توان انتظار این را داشت که سهم مشکله آلودگی هوای تهران و کلانشهرهای دیگر چیزی جز شعار باشد. شعارهایی هم که بیشتر کارکرد انتخاباتی داشتند و وقتی خیال آن خانم مدیر راحت شد که دیگر پتروشیمی‌های کشور بنزین تولید نمی‌کنند و همسر عالیقدرشان می‌تواند با خیال آسوده به کار واردات بنزین بپردازد، به گوشه‌ای پرتاب شدند و دیگر خبری از جار و جنجال و آه و افغان روزنامه‌های زنجیره‌ای هم نیست و سیل گسترش سرطانی که می‌گفتند و می‌نوشتند هم لابد مهار شده است و مهار هم که نشده باشد مساله همان کسانی است که در معرضش هستند نه مساله مدیران کشور!
در مملکتی که رهبر آن در منطقه‌ای از تهران ساکن است که جزو آلوده‌ترین و پرتراکم و پرترددترین نقاط شهر محسوب می‌شود و با وجود توانایی تغییر مکان برای ایشان، هنوز هم برای اینکه مساله ایشان مساله مردم است، در همان محل باقی مانده‌اند، دیگر چه جایی برای فکری جز انحراف نخبگان از آرمان‌های مردم و انقلاب باقی خواهد ماند؟ از دید بسیاری از این تکنوکرات‌های یقه بسته هنوز هم همان نسخه کرباسچی راه‌حل نهایی تهران و ایران است؛ خروج ندارها!

چریک پاک زیست

هادی خوانساری در ایران نوشت:
فیدل کاسترو را شاید بتوان آخرین رهبر تاریخی جهان دانست که با بیش از ۶ دهه مبارزه با امپریالیسم، نام خود را در ویترین تاریخ مبارزان شرافتمند جهان ثبت کرد. مردی که به اندازه ستاره‌های هالیوودی جذاب و از شخصیتی کاریزماتیک و تأثیرگذار برخوردار بود. مردی که برخلاف بسیاری از رهبران و چریک‌ها از خانواده‌ای متمول پا به عرصه مبارزه گذاشت و به آن جمله ساموئل اسمایلز عمل کرد که «و هنر خلاف جهت آب شنا کردن است وگرنه هر ماهی مرده‌ای در جهت آب شنا می‌کند.»
بی‌شک اختلاف طبقاتی موجود در زمان باتیستا و حتی قبل از آن و رشته دانشگاهی حقوق فیدل جوان جرقه‌های عدالتخواهی را در ذهن او روشن کرد و گمان نمی‌کنم کسی بتواند منکر این ادعا بشود که انقلاب کوبا و شخصیت و نوع حضور حتی آرتیستیک فیدل کاسترو در کنار دوست و همرزمش ارنستو چه‌گوارا به گسترش جریان ضد امپریالیستی و بی‌عدالتی در جهان کمک بسیار شایانی کرده است.
در جایی که مبارزات چریکی در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی گاه و هنوز هم تحت تأثیر فیدل صورت گرفته است، خواه اعتراف‌هایی را بر این مبنا همراه داشته باشد یا خیر، در پاسخ برخی که همه مبارزات و نتایج مثبت انقلاب کوبا را با اشاره به برخورد با مخالفان در ابتدای انقلاب زیر سؤال می‌برند، باید گفت بله متأسفانه. اما نتیجه بزرگ الگوسازی جهانی در مبارزه با امپریالیسم، رفتن به سمت عدالت و برابری و بسیاری نتایج مثبت دیگر انقلاب فیدل را نباید از نظر دور داشت. در میان ارزش‌های فیدل کاسترو همین بس که او خود را دوست و حامی تمام ضعیفان و مظلومان جهان می‌دانست و همین امر باعث شده بود از گسیل نیروهای چریکی و تجهیزات برای مبارزان در بسیاری از کشورهای جهان بخصوص آفریقا دریغ نکند و بیشترین سرانه پزشک افتخاری را به کشورهای جهان سوم اعزام کند. او با همه مشکلات اقتصادی حاکم بر کوبا، بسیاری از دانشجوهای این کشورها را در دانشگاه‌های کشور خود بورسیه کرد و چون پدری پیر، مایه دلگرمی و حمایت دولت‌های امریکای لاتین بود که مدام با فشارها و کودتاهای امریکایی مواجه می‌شدند. فیدل کاسترو را می‌توان یکی از استوانه‌های محکم و استوار جهان معاصر دانست که خود را هموطن هر زخم خورده‌ای می‌خواند. او در کشور خود خالصانه کار کرد و در تمام حیات سیاسی خود دستور داده بود هیچ خیابان و مدرسه‌ای به نامش نشود و هر ساله لیست دارایی‌هایش را به طور رسمی اعلام می‌کرد. او با افتخار می‌گفت که بهترین رفیق و همرزمم را به اتهام فساد مالی اعدام کردم و برایش گریستم. مبارز و انقلابی نباید مرتکب فساد شود.
به هر جهت محصول برجسته‌ای که انقلاب کوبا در کشور خودش داشته است، با همه تحریم‌های ظالمانه امریکا و عدم وجود منابع طبیعی چون نفت و گاز و… بهداشت رایگان در سطح بسیار بالای جهانی، بیمه کامل تمامی افراد جامعه و آموزش رایگان در تمامی سطوح را می‌توان نام برد. همچنین در حوزه‌های پزشکی و داروسازی و بیوتکنولوژی، کوبا یکی از سرآمدان جهان امروز است و ناگفته نماند که در حوزه سرم‌سازی و بیوتکنولوژی، آموزش و انتقال تکنولوژی را سالیانی است که در دستور کار خود دارد. پس از فروپاشی شوروی سابق در سال ۱۹۹۰ و برداشته شدن دست حمایت این کشور از کوبا، مشکلات بسیاری در کوبا رخ نمود که با باز کردن تدریجی درهای کشور رو به توریست‌ها و تغییر سیاستمدارانه فیدل کاسترو، کوبا موفق شد خود را از این ورطه خطرناک نجات دهد و رونق نسبی را شاهد باشد. همچنین با موافقت و هدایت فیدل کاسترو و ریاست جمهوری رائول، تغییراتی در حوزه خصوصی سازی و اقتصاد آزاد و اجازه سرمایه‌گذاری به خارجی‌ها در کوبا چشم‌اندازهای روشنی را پیش روی جامعه کوبا گشوده است که منطقه اقتصادی «ماریل» نمونه موفق آن است. با توجه به مذاکرات مابین ایالات متحده امریکا و کوبا و گشوده شدن سفارت در هاوانا و واشنگتن بعد از پنج دهه تحت تأثیر لابی قدرتمند کوبایی‌های مقیم ایالت فلوریدا که نزدیک به سه میلیون نفر هستند و مخالفت جمهوریخواهان کنگره امریکا، هنوز تحریم‌های سنگین علیه کوبا برداشته نشده است و در آخرین اظهار نظر دونالد ترامپ، رئیس جمهوری منتخب امریکا گفته است اگر کوبا درخواست‌های ما در حوزه حقوق بشر و آزادی زندانیان سیاسی را انجام ندهد، همچنان این تحریم‌ها پایدار خواهند بود.

واکنش به سیلی خوردن نشانه ای دیگر از یک تحول رسانه ای

شورای نویسندگان اعتماد نوشت:
انتشار تصویر سیلی زدن به یک خانم دستفروش در فومن، انعکاس به نسبت گسترده‌ای داشت و به همین دلیل مسوولان شهر به سرعت واکنش نشان دادند و امام جمعه محترم نیز برای دلجویی به منزل آن خانم رفتند. چنین واکنشی از سوی جامعه طبیعی و مورد انتظار است ولی توجه دقیق به ابعاد ماجرا به ما کمک می‌کند که درک و واکنش بهتری از خود نشان دهیم. شاید برخی گمان کنند که سیلی مذکور مستقیما از سوی شهردار یا فرماندار زده شده است، در حالی که سیلی‌زننده نیز شخصی از فقیرترین گروه‌های اجتماعی است. همچنان که در جریان قتل کارگری که به همراه فرزند کوچک خود در تهران زباله خشک جمع می‌کرد قاتل نیز به همان میزان مقتول و شاید بدتر از او در پایگاه اقتصادی و اجتماعی پایین‌تری قرار داشت، و هر دو از روی ناچاری به چنین حرفه‌ای روی آورده‌ بودند. این نکته تذکر داده شد تا خشم و نفرت متوجه ضارب نشود. او نیز به معنای واقعی کلمه، مضروب و مظلوم است. بنابراین با اخراج یا تنبیه او نه تنها مشکل حل نمی‌شود که نوعی بیراهه را به عنوان راه نشان دادن است.
شاید فکر کنید که منظور از بیان این مقدمه انداختن تقصیر به عهده مدیران بالادست آن فرد ضارب است. ولی اجازه دهید خاطره‌ای نقل شود تا ابعاد ماجرا روشن شود. یکی از دوستان که خانم او، شهردار یکی از نواحی مناطق شهرداری تهران بود، تعریف می‌کرد که یک بار سر سفره شام نشسته بودیم که تلفن خانم زنگ خورد. از آن طرف ماموران شهرداری می‌پرسیدند که فلان پیرمرد باز هم در فلان نقطه ناحیه شهر بساط پهن کرده است، چکار کنیم؟ خانم شهردار ناحیه پس از مکثی می‌گوید بساطش را جمع کنید.

ولی پس از ابلاغ این دستور، دست از غذا خوردن می‌کشد و گریه می‌کند. او آن پیرمرد را می‌شناخت ولی به ‌ظاهر چاره‌ای هم جز برچیدن بساط او نداشت. وقتی که به این سوی ماجرا نیز نگاه کنیم، اوضاع تاسف‌آور است. ولی هرچه سطح تصمیم‌گیری بالاتر می‌رود، درک از موضوع و مشکل انتزاعی‌تر و غیرملموس‌تر می‌شود. به همین دلیل است که مدیران ارشد به راحتی و بدون عذاب وجدان تصمیماتی را اتخاذ یا دستوراتی را صادر می‌کنند که برای کارکنان رده میانی و در صحنه مشکل‌آفرین می‌شود. نکته مهم دیگر این است که این رویدادها تاکنون اثرات عمومی پیدا نمی‌کرد. چون اتفاقات مذکور فقط در ابعاد همان محل وقوع منعکس می‌شد. این اتفاقات هیچ چیز جدیدی نیست و همه ما بارها شاهد آن بوده‌ایم. ولی اکنون تلفن همراه و اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، موجب شده که دیگر هیچ حادثه‌ای محلی و محدود نماند. هر حادثه‌ای می‌تواند در کوتاه‌ترین زمان ابعاد و انتشار ملی و حتی جهانی پیدا کند. بنابراین مدیران شهری دیگر دست‌شان باز نیست که هر کاری را که خواستند انجام دهند. حتی اگر سیاست برچیدن بساط دستفروشان درست هم بود، که البته محل سوال نیز است، ولی اکنون و در شرایط کنونی امکان اجرای چنین سیاستی به دلیل تبعات اجتماعی و سیاسی آن فراهم نیست. فراموش نکنیم که کل ماجرای آنچه به بهار عربی مشهور شد از یک برخورد عادی با یک دستفروش تونسی آغاز شد. در حقیقت هنگامی که در لایه‌های زیرین جامعه مسائل مهمی وجود دارد که فرصت بروز پیدا نمی‌کند، هر اتفاقی از این نوع می‌تواند عوارض خاص خود را داشته باشد. بنابر این باید برای دستفروشان راهی پیدا کرد که با فراغ خاطر کار کنند.
این گزاره تقریبا مورد اتفاق نظر است که بیکاری مهم‌ترین مشکل اجتماعی و اقتصادی کشور است. یکی از راه‌های مقابله با آن ورود به مشاغل غیررسمی است. از مسافرکشی‌های معمول گرفته تا دستفروشی در خیابان و اتوبوس و مترو. گفته می‌شود این آخری یعنی دستفروشی در مترو به گونه‌ای است که به قول یک نفر مترو در حال تبدیل به سوپرمارکت شده است! در حقیقت هیچ راه‌حل بی‌زیان در جامعه وجود ندارد. اگر مردم از دستفروشی منع کامل شوند، در شرایطی که بیکار هستند و درآمدی ندارند، عوارض چنین منعی به ناچار به صورت‌های دیگر خود را نشان خواهد داد. اگر دستفروشی کاملا آزاد شود و هیچ مواجهه‌ای با آن نباشد، این نیز عوارض خاص خود را دارد. برحسب عوارض هر راه نمی‌توان آن را رد کرد یا برحسب منافع هر راه آن را تایید کرد. باید موازنه‌ای انجام داد. به ظاهر جلوگیری از آن در شرایط کنونی اصلا به نفع جامعه نیست. دستفروشی را باید به صورت رسمی پذیرفت، ولی در همه حال تحت مدیریت شهری باشد. این کار حتی در کشورهای پیشرفته نیز که بیکاری کمتر است، رسمیت یافته است، و تحت شرایطی افراد به دستفروشی اقدام می‌کنند.
نظام مدیریت و اداره کشور باید بپذیرد که در عصر اینترنت و شبکه‌های اجتماعی و در عصری که همه شهروندان تبدیل به روزنامه‌نگار شده‌اند و هرکدام نیز قادر به انتشار خبر و تصویر و فیلم‌هایی هستند که خودشان تهیه کرده‌اند، نمی‌توان سیاست‌های گذشته را ادامه داد. انتشار تصاویری از هر اقدام مشابهی زیان‌های فراوانی برای اعتماد و انسجام اجتماعی دارد و روح و روان جامعه و مردم را خط‌خطی می‌کند. پس مهم‌تر از پرداختن به مساله دستفروشان یا نمونه‌های دیگر، پذیرش اصل تغییر سیاست‌هاست. و مهم‌تر از همه انجام اقداماتی برای کاهش شکاف موجود میان رسانه‌های رسمی و غیررسمی است.

خدشه دار شدن قانون

غلامرضا ظریفیان در آرمان نوشت:

در ایران یک نظام قدرتمند مستقر است و در تمام نظام‌های مستقر قدرتمند تنها مبنای مناسبات مختلف قانون است. هر عاملی که این مبنا را برهم زند آسیبی جدی به نظام مستقر وارد می‌کند. قانون به‌طور مشخص درباره سخنرانی‌ها در مکان‌های مختلف ابراز نظر کرده است بدین صورت که در دانشگاه‌ها برای اعطا یا لغوسخنرانی مجوز هیات‌های سه نفره وجود دارد و در بیرون از دانشگاه نیز برگزار‌کنندگان از وزارت کشور مجوز می‌گیرند. درباره اینکه چه کسانی ممنوع السخنرانی باشند نیز باید دادگاه‌های ذی‌صلاح تکلیف کسانی که نباید سخنرانی کنند را توسط ضوابطی روشن مشخص کنند. اعمال غیرقانونی در لغو سخنرانی‌ها بدعتی آشکار خواهد شد که از دل آن عارضه بسیار بزرگ‌تر به وجود خواهد آمد و آن اینکه هرکس عملی غیرقانونی انجام دهد به رسمیت شناخته خواهد شد و این خود فاجعه بزرگ‌تری است. لغو سخنرانی قانونی اشخاصی که افراد کاملا شناسنامه‌دار و شناخته شده‌ای هستند وجایگاه ویژه‌ای نیز در نظام دارند طبیعتا تداعی‌کننده جریانات و گروه‌های فشاری است که تلاش می‌کنند به نظم جامعه آسیب برسانند و بدعتی را ایجاد می‌کنند که توسط آن در جامعه اعمال غیرقانونی انجام شود. جریان اصلاح‌طلب و اصولگرا که معتقد به مبانی نظام هستند باید برای جلوگیری از این نوع اقدامات نقش اصلی را ایفا کنند. این رفتارها باعث خدشه‌دار شدن امنیت سیاسی و روانی جامعه می‌شود و نهایتا تصویری که در داخل و خارج از نظام ارائه می‌شود خدشه‌دار بودن اقدامات قانونی را به نمایش می‌گذارد. این اقدامات برای نظامی که برای تحقق جمهوریت و اسلامیتش ۳۰۰ هزار شهید داده، اصلا زیبنده نیست. این قضیه برای سران سه قوه بسیار مهم است که خدای ناکرده موقعیت حقوقی نظام در افکار و اذهان عمومی داخل وخارج ایران دچار آسیب و خدشه نشود. تندروی در جامعه ایرانی ضایعات بسیاری داشته است. درسالیان نه چندان دور شاهد بودیم تندروی، در عرصه‌های فرهنگی، سیاسی، دینی واجتماعی منجر به نوعی وازدگی و خمودگی و یاس اجتماعی شده بود که البته این می‌تواند واقعیت‌های جدیدی را در جامعه تولید کند. جامعه به میزانی که از نشاط سیاسی واجتماعی دور ‌شود با بحران‌ها و آسیب‌های اخلاقی و فرهنگی روبه‌رو خواهد شد. پاک‌کردن صورت مساله جامعه را دچار آسیب، یاس و بحران‌های اجتماعی و اخلاقی می‌کند. عده‌ای تلاش می‌کنند تا قبل از انتخابات سال آینده به گونه‌ای دولت را در انجام وظایف قانونی خود ناکار آمد نشان دهند. دولت و وزارت کشور باید از حقوق و کیان قانونی خود دفاع کند. این اعمال نوعی اقدامات اعلام نشده انتخاباتی برای تضعیف دولت مستقر است که دولت باید به این امر توجه کند. نباید در افکار عمومی این گونه تصور شود که دولت ‌نمی‌تواند از مواضع قانونی و حقوقی خود دفاع کند. در این ارتباط دولت باید اقدام عملی نماید و افکار عمومی را روشن کند. باید مراقب بود که خدای ناکرده عده‌ای با رویه‌های غلط خود بار دیگر بی‌قانونی را به جامعه بازنگردانند و درعین حال بدین‌گونه نباشد که آنها با اقداماتشان احساس امنیت کنند و در مقابل این اقدامات هیچ حرکت جدی و عملی صورت نگیرد.

سودآورترین راه‌آهن محبوس شده در ایران

سید حسین میر افضلی در شرق نوشت:
حدود ١۵ سال پیش قرار بود مترو تهران- آمل راه‌اندازی شود و حتی شهردار وقت در حال تجهیز کارگاه برای ایستگاه اول آن در حوالی اُزگل تهران بود. این پروژه کمی بعد به فراموشی سپرده و صرفا به شعارها و اقدامات کوچک بی‌تأثیر بسنده شد. تنها اقدام مهم دراین‌باره، فراهم‌کردن مقدمات مترو تهران، پردیس- رودهن است؛ پروژه‌ای که اجرای آن جدای از مترو تهران- آمل، بسیار ضروری و فوری است. نماینده مردم آمل نیز در سال‌های گذشته پیگیری کرده و بودجه اندکی برای زنده نگه‌داشتن یاد پروژه دریافت کرده‌ است. هزینه اجرای مترو آمل به تهران بین سه تا ۵٠‌ هزار‌میلیارد تومان خواهد بود. چنانچه سالانه ٢٠ ‌میلیون سفر رفت‌وبرگشتی از این مسیر انجام شود و کرایه هر سفر ۵٠‌ هزار تومان باشد، درآمد سالانه این خط سالانه‌ هزار میلیارد تومان خواهد بود و با لحاظ حاشیه سود آن، هزینه انجام‌شده در مدت ١٠ تا ١٢ سال بازخواهد گشت و به هر میزان که تعداد سفرها افزایش یابد، مدت بازگشت سرمایه کوتاه‌تر خواهد شد. چنانچه محل اسکان تعداد زیادی از خانواده‌های تهرانی سواحل زیبای شمال و محل کار آنها تهران شود، در آن صورت می‌توان انتظار داشت روزانه حدود ۵٠٠‌ هزار نفر در این مسیر تردد کنند که در آن صورت سرمایه‌گذاری انجام‌شده بسیار پرسود خواهد بود و سرمایه‌گذاری در مدت کمتر از پنج سال بازخواهد گشت.
در این پروژه تونل و پل‌های متعددی احداث خواهد شد. طول مسیر این مترو از تهران، رودهن، آبعلی و آمل حدود ١۵٠ کیلومتر است که بین ٢٠ تا ٣٠ کیلومتر آن تونل‌هایی در زیر کوه‌ها و پل‌های بزرگ است و برآورد هزینه اجرای این پروژه نیز بین یک تا ١,۵ میلیارد یورو است. این پروژه با شرایط زیر، اقتصادی و برای سرمایه‌گذاران بخش خصوصی و سرمایه‌گذاران خارجی جذاب خواهد بود.
١- کل منابع مالی پروژه از طریق منابع ارزی ارزان‌قیمت تأمین شود.
٢- دولت بازپرداخت وام ارز را تضمین کند و اطمینان دهد چنانچه درآمد سالانه پروژه از حد تفاهم‌شده کمتر شود، ما‌به‌التفاوت را به سرمایه‌گذار پرداخت کند.
٣- سالانه حداقل ١٠‌میلیون سفر رفت‌وبرگشت در این مسیر ریلی انجام شود.
۴- کرایه بین ۵٠ تا ٧٠‌ هزار تومان برای هر سفر لحاظ شود.
۵- پروژه به صورت EPCF و با حداقل دو سال دوره تنفس برای شروع بازپرداخت اصل و فرع وام و مدت پنج سال دوران بازپرداخت اصل و فرع وام تعیین شود.
در چنین شرایطی این پروژه ملی برای سرمایه‌گذاران داخلی و خارجی توجیه‌پذیر و سودآور خواهد بود و می‌تواند آنان را برای حضور فعال در این پروژه ترغیب کند. همچنین حین اجرای این پروژه عظیم، می‌توان ایستگاه‌های واقع در شهر‌های مسیر، از جمله رودهن، آبعلی و شهرهای دیگر را زودتر از موعد راه‌اندازی و از درآمد آن نیز در مسیر پیشبرد پروژه استفاده کرد.
برای افزایش جذابیت پروژه مترو تهران- شمال، راه‌اندازی مترو شهرهای شمالی از ساری تا آمل و از آمل به رامسر و در ادامه مسیر لاهیجان تا رشت نیز می‌تواند منجر به افزایش جذب گردشگر داخلی و خارجی در این استان‌ها شود و دیگر شاهد ترافیک‌های سنگین در شهرهای شمالی نباشیم. این خط مترو در شمال کشور اگر با جذابیت‌های ویژه توریستی همراه شود، گردشگران داخلی و خارجی را جذب کرده و هرچه تعداد مسافران مترو تهران-آمل بیشتر شود، جذابیت سرمایه‌گذاری در این مسیر افزایش خواهد یافت. اجرای این طرح باعث می‌شود بار زیادی از ترافیک جاده‌های شمالی کاسته شود و همچنین در کاهش تصادفات جاده‌ای و مصرف انرژی نیز تأثیر درخورتوجهی خواهد داشت. قطارهای مترو سریع‌السیر تهران آمل در روزهای پنجشنبه و جمعه و ایام تعطیل در طول مسیر حداکثر دو ایستگاه خواهد داشت و مسافران را با سرعت متوسط ١۵٠ کیلومتر و در مدت یک ساعت به مقصد می‌رساند. ممکن است برای سایر ایام سال ایستگاه‌های دیگری در این مسیر لحاظ و مورد استفاده قرار گیرند. پیشنهاد می‌شود این پروژه در قالب یک بسته سرمایه‌گذاری از طرف وزارت راه و شهرسازی به سرمایه‌گذاران داخلی و خارجی عرضه و تضمین‌های لازم به سرمایه‌گذاران ارائه شود. لازم است تضامین یادشده برای جذب سرمایه‌گذاری خارجی در زمینه بازپرداخت اصل و فرع وام از محل درآمد پروژه و صرفه‌جویی که در مصرف انرژی به‌عمل می‌آید، به سرمایه‌گذار داده شود. اجرای این پروژه بزرگ مهم و زیربنایی تأثیرات شگرفی به دنبال دارد. تأثیر مهمی بر اقتصاد منطقه شمال خواهد داشت و برای‌ هزاران نفر حین اجرای پروژه اشتغال ایجاد خواهد کرد. از سوی دیگر، شهر تهران و‌ میلیون‌ها ساکن این کلان‌شهر آلوده در ایام تعطیل نیاز به راه تنفس و بازیابی روحی و جسمی دارند که سواحل زیبای دریای خزر بهترین و هیجان‌انگیزترین فضا برای تحقق این نیاز بزرگ است. درآمدهای حاصل از‌ میلیون‌ها سفر به شهرهای شمالی می‌تواند اقتصاد این خطه سرسبز کشور عزیزمان را تقویت کرده و شهرهای شمالی را به توسعه‌یافته‌ترین شهرهای کشور تبدیل کند. چنانچه دولت یازدهم بتواند با ارائه تضمین‌های لازم، سرمایه‌گذار داخلی و خارجی را جذب کند، هیچ هزینه‌ای در این پروژه متقبل نخواهد شد و صرفا حین اجرا ممکن است مجبور شود مابه‌التفاوت درآمد کسب‌شده با درآمد مورد انتظار و توافق‌شده با سرمایه‌گذار را پرداخت کند که در مقابل فواید آن که در بالا برشمرده شد، ناچیز است.

کوبا بدون فرمانده؛ تداوم یا توقف انقلاب مسئله این است؟

 دکترعلیرضا رضاخواه در خراسان نوشت:
فیدل هم رفت. آمریکای لاتین شاید بیش از هر چیز با چه گوارا، ادبیات، گابریل گارسیا مارکز، سیگار برگ و فیدل در ذهن تاریخی ملت های دیگر حک شده است. هر کسی می خواهد از آمریکای لاتین سخن بگوید بعید است که به یکی از این ها اشاره ای نکند. همچنین در تاریخ سیاسی جهان، شاید کوبا بیش از هر چیزی با بحران اتمی سال ۱۹۶۲ و شکل گیری تئوری بازی ها در اوج جنگ سرد، در خاطره ها مانده است. اکتبر ۱۹۶۲ کوبا به مرکز بحرانی تبدیل شد که جهان را بیشتر از هر زمان دیگری در آستانه جنگ اتمی قرارداد. سارتر در کتاب جنگ شکر می نویسد: در بحبوحه سال های انقلاب کوبا که چه گوارا به کمک فیدل رفته بود و سعی می کردند آینده ای دیگر برای کوبا به وجود بیاورند، به کوبا رفتم تا گفت و گویی با چه گوارا داشته باشم. در ساعتی از نصف شب، وقتی برای ملاقات به من داده شد. در حالی که آن ساعت زمان خواب همه بود، دیدم که چه گوارا با سیگار برگی بر لب و بسیار سرزنده پیش من آمد. وقتی زمان بد ملاقات را مطرح کردم گفت که الان وقت خواب نیست، باید کار کرد اما چه گوارا در کوبا نماند و به دنبال آزاد کردن بند های استعمار از پیکر مردمانی دیگر در جایی دیگر از آنجا رخت بربست. چه گوارا مرد ماندن نبود. باید می رفت. ولی فیدل برعکس چه گوارا ظاهرا مرد ماندن بود، او ماند و نزدیک به نیم قرن در کوبا در چند کیلومتری مرز های آمریکا همچنان علیه امپریالیسم آمریکا جنگید. فیدل کاسترو قدرت را در کشور کوبا طی انقلابی در سال ۱۹۵۹ به دست گرفت و برای مدت ۴۹ سال با تلفیقی از کاریزما و اراده آهنین خود بر این کشور حکومت کرد. وی اقدام به ایجاد یک نظام کمونیستی تک حزبی در کوبا کرد و در دوران جنگ سرد همواره به عنوان یک چهره کلیدی مطرح بود.
کوبا بدون فیدل
هرچند آمریکا و متحدان این کشور از «فیدل کاسترو»ی انقلابی یک چهره دیو خو و خطرناک ساخته بودند، اما کاسترو در میان بسیاری از کشور های چپگرا به ویژه در نظام های سوسیالیستی آمریکای لاتین و آفریقا چهره ای بسیار محبوب و مورد تحسین بوده است. اکنون مرگ او که پیش از این یک پرسش اساسی را برای آینده کوبا مطرح می کند، به نظر مشکل چندانی برای رائول کاسترو که پیش از این جایگاه خود را در قدرت مستحکم کرده است، به وجود نخواهد آورد. فیدل کاسترو که ۹ رئیس جمهور آمریکا را تجربه کرد، این کشور را با انقلاب ۱۹۵۹ از تفرجگاه آمریکایی های ثروتمند، تبدیل به کشوری کرد که سمبل مخالفت و مقاومت در برابر آمریکا بود. وی عملیات خلیج خوک ها را که توسط CIA و برای تصرف خاک کوبا در سال ۱۹۶۱ طراحی شده بود، ناکام گذاشت و همچنین از چندین و چند سوء قصد به جان خود جان سالم به در برد.
صدای رسای آمریکای لاتین
فیدل کاسترو که تقریبا در تمام طول دوران زمامداری خود همواره با لباس نظامی سبز رنگ و سیگار هایی بر لبش شناخته می شد، صدای رسای انقلابی را در آمریکای لاتین نمایندگی می کرد. فیدل کاسترو با نظام انقلابی خود لیبرال ها و نظام سرمایه داری را کنار زد و مدارس و بیمارستان ها و خدمات عمومی دیگر را در اختیار فقیران قرارداد تا جایی که کوبا مشهور به کشوری شد که در آن هیچ فقیری وجود ندارد، هرچند خبری از زندگی مرفه هم در آن نیست اما گرچه فیدل توانست با این نظام حمایت های گسترده ای را در بین جامعه کوبا و به ویژه قشر ضعیف این کشور به دست آورد، همواره مخالفان و منتقدانی نیز در این جامعه علیه وی و سیاست های وی سخنرانی کردند که البته اغلب آن ها بخش بزرگی از زندگی خود را در تبعید در آمریکا به سر بردند. در نهایت نه واشنگتن، نه منتقدان در تبعید و نه پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی هیچ کدام نتوانست کاسترو را از قدرت به زیر بکشد، بلکه این یک بیماری مزمن بود که وی را ناچار به واگذار کردن قدرت به برادر جوان تر خود رائول کاسترو در ۲۰۰۶ به شکل موقت و در ۲۰۰۸ به شکل رسمی کرد.
هرچند رائول کاسترو همواره برادر بزرگ خود را تحسین کرده و خود را دنباله رو وی دانسته است، اما در دوران زمامداری رائول کوبا تغییرات زیادی را به چشم دیده است. اصلاحات اقتصادی مبتنی بر نظام بازار و موافقت با ایالات متحده برای برقراری روابط دیپلماتیک و کاهش تنش ها از جمله این تغییرات است. اوج این تغییرات را می توان در سفر باراک اوباما به کوبا دید.

با این حال فیدل کاسترو حضور اوباما در هاوانا را در ادامه اثر یک دومینوی سیاسی می دید که قرار بود چپ ها را کنار بزند. از این رو فیدل پس از ۱۷ سال غیبت، در سال ۲۰۱۴ در کنگره حزب کوبا حاضر شد تا آخرین توصیه های انقلابی خود را گوشزد کند. او برای این سخنرانی تاریخ ۱۹ آوریل را برگزید که مصادف با پنجاه و پنجمین سال شکست آمریکا در خلیج خوک ها بود. فیدل کاسترو اعلام کرد: «ایده های کمونیستی کوبا در این سیاره پایدار خواهد ماند و دستاوردهایشان ادامه پیدا می کند» و در ادامه افراد حاضر را به «مبارزه بدون آتش بس» دعوت کرد. اهمیت تاکید کاسترو بر ارزش های انقلابی آنجا خود را نشان می دهد که مردم این کشور می بینند به رغم گذشت دو سال از آغاز روابط سیاسی واشنگتن-هاوانا، گشایش سفارت خانه، کاهش محدودیت های مسافرتی، آغاز پرواز های تجاری و انعقاد چند توافق نامه از طریق مذاکره، کماکان تحریم های شدید آمریکا علیه کوبا پابرجاست و البته به نظر نمی رسد در آینده این وضعیت تغییر کند زیرا سایه آرمان ها و سیاست های فیدل کاسترو در نبودش نیز همچنان در کوبا پررنگ خواهد بود مگر آن که در غیاب فیدل کاسترو اعضای حزب و رئیس جمهور بدون احساس فشار از سوی رهبری انقلابشان، تصمیم بگیرند به امید دست یابی به رونق اقتصادی از آرمان های خود دست بردارند.

نواندیشان دینی یا معارضان سیاسی

عبدالله گنجی در جوان نوشت:
چند ماهی است رسانه‌های فارسی‌زبان غربی در قالب مقالات علمی و شبه‌علمی به فراز و فرود عملکرد نواندیشان دینی در ایرانِ پس از انقلاب اسلامی می‌پردازند. بخشی از این نوشتارها پروسه مذکور را شکسته خورده توصیف و بخشی تلاش کرده‌اند بدون قضاوت آن را ساختارمند یا تبیین کنند. آخرین نمونه در آبان امسال توسط یکی از اساتید ایرانی کالج فلسفه و دین در پنسیلوانیا نگاشته شد که جریان نواندیشی دینی در ایران را در سه گرایش: ۱ـ  اصلاح فکر دینی؛ ۲ـ  بازسازی دین و ۳ـ  معنویت‌گرایی فرادینی، تقسیم و هر یک را تبیین کرده است. ذکر شمه‌ای درباره آنچه با هویت «نواندیشان دینی» شناخته می‌شود را لازم دیدم که با زبان ژورنالیسم به آن اشاره ‌کنم.

۱ـ  بدون تردید استخدام واژگان «نواندیشان دینی» به عنوان برند و تابلوی هویت‌بخش برای نشان دادن امری مستقل از وضع موجود پس از انقلاب اسلامی و نمایاندن آن به عنوان عرصه تئوریک است. اما حقیقت ماجرا را باید نوعی واکنش سیاسی به نظام مستقر دانست. نقطه عزیمت جایابی چهره‌هایی که ذیل این تابلو نشسته‌اند، از مواجهه سیاسی با حاکمیت مستقر شروع شد. اما به خاطر تعلقات دانشگاهی و روشنفکری، مفهوم نواندیشی را برای مخفی کردن منازعه سیاسی به کار گرفته‌اند تا با القای بی‌طرفی در منازعات روزمره، اعتماد تئوریک‌پسندان را جلب کنند که البته در این مسیر هیچ موقع موفق نشده‌اند.

بنابراین وقتی غلبه ذهنی این جماعت پیدا کردن اهرم‌هایی برای تهدید و تحدید نظام دینی مستقر است می‌توان گفت هر سه گرایش اصلاحی به سکولاریسم ختم می‌شود و سکولاریسم نیز نمی‌تواند امری نو تلقی شود. اصلاح فکر دینی برای پیراسته کردن بخش سیاست از دین مفهوم‌سازی می‌شود، بازسازی دین نیز با هدف دنیوی‌کردن دین است که باز به سکولاریسم ختم می‌شود و معنویت‌گرایی فرادینی نیز همانی است که جناب ملکیان آن را مانند فیزیک و شیمی دارای متد می‌داند و در عرف و ادبیات دینی زمانه ما «معنویت‌سکولار» یا «عرفان‌های کاذب» لقب گرفته است. بنابراین فردی کردن امر دینی شاید در عرصه دین‌پژوهان طرفدارانی داشته باشد. اما باید پذیرفت که این موضوع نه تنها «نواندیشی» نیست بلکه «کهنه‌اندیشی» و میراث ۴۰۰ ساله‌ تمدن مغرب است.

این جماعت هر موقع سفره نواندیشی خود را پهن کرده‌اند و به هر موضوعی و از هر کجا وارد شده‌اند با حمله به جمهوری اسلامی از آن خارج شده‌اند. در تفسیر مولانا به جمهوری اسلامی می‌تازند، در مطالعه علمای سلف تشیع به جمهوری اسلامی می‌تازند. در تحول‌پذیر خواندن معرفت دینی جمهوری اسلامی را می‌نوازند و در فهم علمی و روشمند دین باز در همین وادی وارد می‌شوند. بنابراین بهترین نام برای نواندیشان دینی این است که آن را یک «جریان سیاسی» معارض با نظام جمهوری اسلامی بدانیم که فراتر از زمان و مکان موجود نسخه‌ای ارائه نکرده‌اند و دغدغه آنان نیز جز نبود نظام مستقر چیز دیگری نیست. بنابراین عنوان فعلی این جریان مفهومی است که دچار کج‌تابی شده و در معنادهی به گفتمان و رفتار اعضای این تابلو و این هویت ناقص است.

۲ـ  این جریان در نفی وضع موجود و تخریب سامانه‌های دینی قابل دریافت فعلی بسیار تلاش کرده، اما جایگزینی برای حیات سیاسی ـ  اجتماعی بوم جامعه خود ارائه نکرده‌ است. هیچ مدل درون‌دینی برای ترمیم آنچه نمی‌پسندد، ارائه نکرده‌ و شاید علت شکست آنان (که در پژوهش‌های شبه‌علمی اخیر بدان پرداخته می‌شود) همین باشد.

۳ـ  این جریان در روش اندیشه‌ورزی به روش‌های برون‌دینی روی آورده که به صورت طبیعی بر معرفت سیال و شالوده‌شکن استوارند. مثال‌آوری آنان معمولاً از مشارب غیردینی است، به همین دلیل از عمق‌بخشی به آنچه عرضه می‌کنند، عاجزند. روش‌های پست‌مدرن به آنان چنین تجویز می‌کنند که باید به بنیان‌های دینی نیز وارد شوند تا به تعبیر خود بتوانند از دین رازگشایی و اوهام‌زدایی کنند. به همین دلیل به نقطه‌ای می‌رسند که اجتهاد در اصول را هم جایز می‌دانند تا بتوانند قواره‌های علمی خود را که بر معرفت نسبی سوار هستند، کارآمد و مؤثر ببینند.

اجتهاد در اصول برگرفته از روش‌های علمی پست‌مدرن و پساساختارگرانه علوم انسانی غرب است که ترجمه همان جوهرستیزی، شالوده‌شکنی و تکثر چشم‌اندازهاست. آنچه نواندیشان دینی ارائه می‌دهند اگر به تغییر نگرش هم منجر شود، مسیر جدیدی به سوی ناکجاآباد است. فرض کنید مردم از سروش بپذیرند که آنچه در قرآن می‌خوانیم عیناً کلام خدا نیست، بلکه ترجمه پیامبر است یا عصمت قابل درک نیست، خوب ثم ماذا. حالا باید چه کرد؟ مسلمانی با قرآن جدید دچار چه قبض و بسطی خواهد شد و زندگی انسانی یک مسلمان چه صورتی می‌یابد؟ بنابراین ایجاد تردید بدون ارائه سامانه جدیدی که بی‌قراری را پایان دهد و فلسفه زندگی با جوهره مسلمانی را به نمایش گذارد، دیده نمی‌شود.

۴ـ  مفاهیم گفتمانی این جریان معمولاً وارداتی است و از پارادایم تجربه شده غرب پیروی می‌کند. «عصری شدن دین»، «عرفی شدن دین»، «ایدئولوژی‌زدایی از قدرت»، «پروتستانتیسم دینی»، «اومانیزم الهی»، «قداست‌زدایی از قدرت» و… مفاهیم درون دینی نیستند و همه نیز در نوبت مبارزه با نظام مستقر قرار دارند. آنچه روشنفکران به اصطلاح دینی ما را گرفتار کرده، این است که نتوانسته‌اند مبتنی بر معرفت ذاتی به نوگرایی روی آورند. دلیل اصلی آن نیز این است که نه تنها در کاویدن دین، بر روش‌های درون‌دینی تکیه نمی‌کنند که آنها را به سخره می‌گیرند.

۵ـ  سیاست دین‌محور یا اسلام سیاسی به کلی از اندیشه نواندیشان دینی خارج شده است و نه تنها برای چگونگی آن نسخه‌ای ندارند که چیستی آن را هم نفی می‌کنند، اما مدل‌های جایگزین برای نظام مستقر را به سکولاریسم و لیبرالیسم و پارادایم حاکم در غرب ارجاع می‌دهند. عقب راندن دین از عرصه اجتماعی و سیاسی غایت آمال آنان است و دین را امری فردی می‌دانند که به فرد و خالق مربوط می‌شود. حال اگر بپذیریم که نواندیشان دینی، دین را فاقد صلاحیت برای امر سیاسی می‌دانند و از قاعده قیصر به راه خود و کلیسا به راه خود استفاده می‌کنند، چرا خود را نواندیش می‌نامند؟ آنچه آنان ارائه می‌دهند در یک مسیر تکاملی ۴۰۰ ساله در غرب به وضع موجود رسیده است. بنابراین می‌توان مدعای آنان را از نواندیشی دینی به دالان تحجر سیاسی کشاند و آنجا ذبح کرد. آورده‌های لوتر و کالوند در روش و رفتار چگونه می‌تواند نواندیشی دینی آن هم در تفکر اسلامی باشد؟ بنابراین نواندیشان دینی با حذف سیاست از تفکر شیعی از جامعیت دین عدول کردند و برای بازسازی آنچه پیراسته کرده‌اند به تجربه‌ها و روش‌های برون‌ دینی پناه می‌برند و مثال‌آوری آنان در فلسفه و سیاست، جوامع و اندیشمندانی هستند که بنیان‌های فکری و سیاسی آنان در بستر معرفت خود‌بنیان رشد نموده است.

۶ ـ حصر «اجتهاد» در حوزه روحانیت و دیده نشدن دانشگاهیان در پروسه روزآمدی احکام دینی، نوعی «حسادت مزمن» را برای روشنفکران دینی به ارمغان آورده است. به رسمیت شناخته نشدن در تفسیر دین به جرم دانشگاهی بودن، روشنفکران به اصطلاح دینی را در هجوم به حوزه علمیه ترغیب نموده است و کم‌پنداری‌شان از سوی جامعه دین‌باور را با هجمه به اهل اجتهاد جبران می‌کنند. برخی از این افراد وقتی به نام یا نظر علمای تراز اول تشیع (مراجع حی) می‌رسند چنان تحقیرآمیز سخن می‌گویند که گویی با یک عقب‌مانده ذهنی ـ زمانی مواجهند. این رویه قبل از اینکه به تضارب افکار برگردد به حسادت ناشی از انحصار اجتهاد بر می‌گردد. از اینکه مردم برای مسائل دینی‌شان به نواندیشان دینی مراجعه نمی‌کنند، عصبانی‌اند و علت آن را نیز نه ریشه‌دار بودن پیوند مردم و علمای تشیع که عوام‌گرایی، ساده‌اندیشی و ضعف عقلانیت مردم می‌دانند.

۷ ـ برخی از آنان ضمن رد نظام جمهوری اسلامی، آن را نیز عرفی شده می‌دانند که دین را به انحراف کشانده است، به طور مثال سپردن انتخاب نیابت امام زمان به پروسه مردم‌سالاری یا کارکرد مجمع تشخیص مصلحت را به عنوان نمونه‌هایی از امر عرفی می‌دانند. اما حقیقت نواندیشی دینی که کارآمدی دین در عرصه سیاسی و اجتماعی را به ارمغان می‌آورد، همین اقدامات است. حضرت امام بزرگ‌ترین نواندیش دینی بود که کارآمدی دین در عرصه سیاسی و اجتماعی را در جهان مدرن تئوریزه کرد، اما آنچه انتخاب نایب امام زمان را به مردم می‌سپارد یا مجمع تشخیص مصلحت را مأمور انجام خلاف شرع در احکام ثانویه می‌نماید همان «اجتهاد پویا» است که در قالب زمان و مکان دین را تفسیر می‌نماید. بنابراین به جای نواندیشان دینی «مجتهد زمان‌شناس» می‌نشیند و روش‌های اجتهاد نیز با مقتضیات درون دینی انجام می‌شود. اشتراک گفتمانی نواندیشان دینی با گفتمان غرب و احساس هارمونی آنان نسبت به نظام جمهوری اسلامی به تقلیل جایگاه اندیشه‌ورزی آنان انجامیده است و آنان را به معترضان سیاسی وضع موجود تقلیل داده است، اما اگر این معارضه بتواند حوزه علمیه را به تحریک وادارد و حوزه بتواند برای معضلات سیاسیـ  اجتماعی و فرهنگی روز، نسخه‌ای کارآمد تولید کند، می‌توان یک خاصیت (تحریک‌کنندگی) برای معارضان سیاسی (نواندیشان دینی) قائل بود.

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

لینک کوتاه :http://www.piyarom.ir/?p=58927

به نکات زیر توجه کنید

  • نظرات شما پس از بررسی و تایید نمایش داده می شود.
  • لطفا نظرات خود را فقط در مورد مطلب بالا ارسال کنید.