فرزند آخر یک خانواده پنج نفره بودم. دو خواهر بزرگ‌ترم ازدواج کرده بودند و من نیز سال آخر دوران راهنمایی را می‌گذراندم.  پدر و مادر پیرم سعی می‌کردند همه آنچه دوست دارم را برایم فراهم کنند. پدرم پزشک و مادرم حسابدار بود و با وجود سن نسبتاً بالایی که داشتند برای رفاه بیشتر من هر ...
فرزند آخر یک خانواده پنج نفره بودم. دو خواهر بزرگ‌ترم ازدواج کرده بودند و من نیز سال آخر دوران راهنمایی را می‌گذراندم.
 پدر و مادر پیرم سعی می‌کردند همه آنچه دوست دارم را برایم فراهم کنند. پدرم پزشک و مادرم حسابدار بود و با وجود سن نسبتاً بالایی که داشتند برای رفاه بیشتر من هر دویشان تا دیر وقت کار می‌کردند و شب‌ها که خسته به خانه می‌رسیدند، شامی می‌خوردند و خوابشان می‌برد. خیلی راحت می‌توانم بگویم که هیچ وقتی برای من نداشتند و رفع نیازهای عاطفی مرا به طور کلی فراموش کرده بودند.
در همه این سال‌ها یاد گرفته بودم نیازهایم را خودم برطرف کنم و به تنهایی‌ام عادت کرده بودم اما روزهای تلخ زندگی من از روزهای آخر دی ماه سال گذشته شروع شد؛ روزهایی که خودم را برای امتحانات پایان ترم آماده می‌کردم. یکی از این روزها بود که در مسیر برگشت از مدرسه به خانه، پسری با ظاهر آرام و باشخصیت سر راهم ایستاد و صدایم کرد. وقتی به سمتش برگشتم لبخندی زد و به راهش ادامه داد. این کار در روزهای بعد هم تکرار شد و همین باعث جلب شدن توجهم به سمت وی شد. 

از چند روز بعد، همه مسیر مدرسه‌ تا خانه را با او طی می‌کردم و با هم حرف می‌زدیم.آن پسر هفت سالی از من بزرگ‌تر بود و در صحبت‌هایش مدام مرا نصیحت و به درس خواندن تشویقم می‌کرد.حرف‌هایش باعث شد اعتمادم به او روز به روز بیشتر شود. دیدارهای ما در مسیر مدرسه دو ماهی ادامه داشت. با گذر زمان به خودم آمدم و متوجه شدم به آن پسر علاقه‌مند شده و به دیدن هر روزه او وابسته شده‌ام.اوج گرفتن علاقه من با یک اتفاق عجیب همراه شد.

 

پسری که هر روز و حتی در روزهای بارانی و برفی برای دیدن من به محل قرار همیشگی می‌‌‌آمد، ناگهان غیبش زد. هر چقدر هم که با شماره‌اش تماس می‌گرفتم، نتیجه‌ای نمی‌گرفتم.تازه فهمیدم چقدر به آن پسر وابسته شده‌ام و نبودش برایم قابل تحمل نبود.هر راهی که می‌توانستم امتحان کردم تا خبری از او به‌دست بیاورم اما همه تلاش‌هایم به بن‌بست بی‌خبری برمی‌خورد.دیگر توان تمرکز برای درس خواندن و رسیدگی به تکالیف تحصیلی‌‌ام را از دست داده بودم و همه فکر و حواسم به گمشده‌ام بود!
دو هفته‌ای گذشت تا خبری از او پیدا کنم. پیامکی کوتاه از شماره او به گوشی‌ام فرستاده شد: «حال مادرم خوب نیست. درگیر درمان او هستم و پول کافی برای درمانش ندارم.» جواب دادم: «چه کاری از من ساخته‌است؟» هیچ پاسخی نیامد. فردا ظهر او را در همان محل قرار همیشگی دیدم. دوباره همان حرف‌های پیامکی را تکرار کرد و گفت تا زمان حل شدن مشکلش نمی‌تواند با من در ارتباط باشد. هر چه فکر کردم تا کاری برایش انجام دهم، راهی به ذهنم نمی‌رسید تا اینکه خودش تماس گرفت و پیشنهادی را مطرح کرد.
-اگر بتوانی فقط به اندازه یک میلیون تومان از پدر و مادرت پول بگیری، همه مشکلاتم حل می‌شود و می‌توانیم باز هم یکدیگر را ببینیم.
-اما من نمی‌توانم این مبلغ را از آنها بخواهم. نمی‌پرسند این همه پول را برای چه کاری می‌خواهی؟
-لازم نیست به آنها بگویی، رمز دوم کارت عابربانکشان را پیدا کن و …
نمی‌دانم چطور خام حرف‌هایش شدم. در سه هفته و در چند نوبت بیش از پنج میلیون تومان پول را به صورت اینترنتی از حساب مادرم به حساب او انتقال دادم و بعد از آن بود که دیگر هیچ خبری از آن پسر کلاهبردار پیدا نکردم.همه آن حرف‌ها، قرارها، مریضی مادرش و… همه آنها سناریوی نقشه اخاذی او از من و خانواده‌ام بود.حالا پدر و مادرم هم در جریان همه ماجرا قرار گرفته‌اند و آبرویی برایم نمانده است. نمی‌دانم چرا اینقدر ساده‌لوحانه گول حرف‌هایش را خوردم و به دام نقشه کلاهبرداری‌اش افتادم.
نظر کارشناس:
استفاده از روابط احساسی و سوءاستفاده از استیصال طعمه‌ها در برابر حس تلخ ناکامی عاطفی، یکی از روش‌های کلاهبرداران برای اخاذی و کلاهبرداری‌های این‌چنینی است.
در این شیوه به دلیل گرفتار شدن طعمه در دام احساسات کاذب، قوه عقل و منطق تا حدود زیادی تحت تأثیر احساسات قرار گرفته و راه سوءاستفاده را برای کلاهبرداران هموار می‌کند.
نوجوانان درصد بالایی از جامعه آماری افراد گرفتار در این شیوه نه چندان جدید را تشکیل می‌دهند و لزوم آگاهی‌بخشی والدین به فرزندان مهم‌ترین راه مقابله با گرفتار شدن نوجوانان در این قبیل دام‌ها خواهد بود.

برچسب ها :

لینک کوتاه :http://www.piyarom.ir/?p=24700
۱ نظر ارسال شده
یاسر گفت:

ممنون از نوشته هایتان زیبا هستن.

به نکات زیر توجه کنید

  • نظرات شما پس از بررسی و تایید نمایش داده می شود.
  • لطفا نظرات خود را فقط در مورد مطلب بالا ارسال کنید.