آمده ام تا خودم را پیدا کنم ! پسر خوش مشربی بود. با اندامی ورزشی و ورزیده. به طور کلی خیلی خوش تیپ بود. از نظر مالی هم به طور کامل تامین بود.یک روز به او گفتم :«چی شد که آمدی جبهه؟علی در جوابم گفت:«از شهر و محیط اطرافم خسته شده بودم. از آن همه ...

آمده ام تا خودم را پیدا کنم !
پسر خوش مشربی بود. با اندامی ورزشی و ورزیده. به طور کلی خیلی خوش تیپ بود. از نظر مالی هم به طور کامل تامین بود.یک روز به او گفتم :«چی شد که آمدی جبهه؟علی در جوابم گفت:«از شهر و محیط اطرافم خسته شده بودم. از آن همه دو رنگی و دوری ، به خدا خسته شده بودم. آمدم که از آن محیط دور باشم. آمده ام تا خودم را پیدا کنم. آن قدر اینجا می مانم تا تکلیفم روشن شود. طولی هم نکشید که سبکبال به فیض عظیم شهادت نائل شد.

   “شهید علی صابونی” (مسافران آسمانی ، ص۱۴۰)

 شیران روز ، زاهدان شب
یه روحانی توی منظقه بود که خواب نداشت،روزها از این سنگر و اون سنگر به امور بچه ها می رسید شبها هم تا صبح نماز می خوند و عبادت می کرد.منتظر بودم ببینم کی خستگی از پا درش میاره،اما کار به اونجا نرسید و یه شب هم خواب نموند ،یه روز دم دمای صبح موقع تجدید وضو خمپاره اومد و آسمونی اش کرد
منبع: کتاب سرزمین مقدس ، صفحه ۱۱۹

 کوهی از صبر و بردباری
تازه از بیمارستان بیرون آمده بودم.وقتی به منطقه برگشتم بچه ها تپه ای را گرفته بودند.یکی از بچه ها گفت:فرمانده لشکر دستور داده کسی روی خط الرأس نرود.شب همانطور با لباس شخصی خوابیدم.صبح خواب آلود وخمار از سنگربیرون زدم. آفتاب حسابی پهن شده بود. …ناگهان چشمم به جوانی کم سن و سال افتاد.کلاه سبز کاموایی سرش بود و لباس زرد کره ای تنش.با دوربین روی درختی در خط الرأس مشغول دیده بانی بود.
این را که دیدم انگار با پتک زده باشند روی سرم.سرش داد کشیدم”آهای تو خجالت نمی کشی؟بیا پایین ببینم.”یکباره دست از کار کشید نگاهم کرد. یک نگاه پرمعنا.گفت:چیه اخوی؟گفتم: می خواهی خودت را به دشمن نشان دهی؟ نمی گویی با این کار جان چند نفر به خطر می افته؟! هر کاره ای که هستی باش مگر برادر زین الدین دستور نداده کسی روی خط الرأس نرود؟! تو رفتی آن بالا چکار؟ گفت:خیلی عصبانی هستی؟! گفتم باید هم باشم.۱۸۰نفر بودیم همه شهید شدند …تأمل نکرد و گفت:از کدام گردانی؟ گفتم گردان ضد زره گفت: جرو همان ده پانزده نفری که……گفتم شلوغ بازی در نیاور بیا پایین اگر هم کاری باشد بچه های اطلاعات عملیات خودشان انجام می دهند.
سرو صدا که بالا گرفت بچه های دیگر هم از سنگر بیرون زدند همین که از درخت پایین آمد یکی از بچه های قم شروع به بوسیدن او و ابراز محبت کرد.بعد خودش آمد طرفم پیشانی ام را بوسیدو گفت خسته نباشید بچه های شما خوب عمل کردند.وقتی خواست برود دستم را محکم فشرد و با خنده گفت: اخوی مواظب خودت باش.من هم با حالت تمسخر گفتم: بهتره شما مواظب خودت باشی او هم خنده ای کرد و رفت.
وقتی او رفت به آن برادر قمی گفتم : او که بود که بوسیدیش؟گفت: نفهمیدی:! گفتم: نه! گفت : آقا مهدی بود که هرچی از دهانت درآمد به او گفتی!نا باورانه دنبالش دویدم اما رفته بود هر وقت یاد این صحنه می افتم احساس می کنم که در برابر کوهی از صبر و با یک قله شرم بر دوشم هستم.

( منبع : با افلاکیان ، یکصد خاطره از شهید مهدی زین الدین)

 

عباس وار
آب آسایش گاه را قطع کردند. آب را جیره بندی کردیم. کل آبمان توی یک سطل بود. به هرنفرپنج تا قاشق می رسید. سهم آن روزرا خوردیم وخوابیدیم. بیداربودم ، خودم را زده بودم به خواب، یکی بلند شد برود آب بخورد. به خودم گفتم « بی خیال. شتردیدی ندیدی. شاید طفلکی خیلی تشنه اش شده  است . تا جلوی سطل آب هم رفت . نخورد. برگشت توی جایش و خوابید.
[کتاب دوازدهم مجموعه ی “روزگاران” – “کتاب عطش” ]

بروم به خدا چه بگویم ؟!
پس از عملیات رمضان درشهریور ماه ۱۳۶۱ که مقارن با ایام حج بود ، در پاسخ به پیشنهاد یکی از دوستانش جهت عزیمت به سفر حج گفته بود: هنوز که کار جنگ تمام نشده و دشمن بعثی در خاک ماست بروم به خدا چه بگویم ؟ وقتی می‌روم که حرفی برای گفتن داشته باشم.
چند ماه پس از این صحبت در نهم بهمن ماه ۱۳۶۱ در طلیعه ایام مبارک دهه فجر در حالی که تعدادی از همرزمان و همسنگرانش به دیدار حضرت امام خمینی (قدس سره ) شتافته بودند ، او برای شناسایی و آماده سازی عملیات والفجر مقدماتی به همراه تعدادی از برادران سپاه در خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه ) در سنگر دیده بانی مورد هدف گلوله خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت و همراه همسنگرانش شهیدان مجید بقائی رضوانی و … به لقاءالله شتافت.
آخرین کلامی که از این شهید بزرگوار شنیده شد پس از ذکر شهادتین نام مبارک امام شهیدان حسین بود.شهید باقری در همه مدت حضورش درجبهه‌های جنگ تنها یکبار آن هم به مدت پنج روز برای ازدواج از جنگ جدا شد و به جهت عشق به حضرت امام زمان (عج) نام نرگس را برای تنها فرزندش برگزید.

منبع: مهدی امیریان….مدیر عامل موسسه حفظ آثار شهید حسن باقری

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

لینک کوتاه :http://www.piyarom.ir/?p=24966

به نکات زیر توجه کنید

  • نظرات شما پس از بررسی و تایید نمایش داده می شود.
  • لطفا نظرات خود را فقط در مورد مطلب بالا ارسال کنید.